مجله کودک 90 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 90 صفحه 12

داستان دوست زینت پدر محمد علی دهقانی صدای گربه نوزاد در خانه علی(ع) پیچید. پدر و مادر به روی هم نگاه کردند ولبخند زدند این سومین بار بود که صدای گریه یک نوزاد در خانه علی و فاطمه می پیچید. اما این بار با دو دفعه قبل فرق می کرد.چون این بار دختری چشم به دنیاباز کرده بود چراغ اول خانه، یک پسر بود. چراغ دوم هم پسر بود. وحالا یک دختر، سومینچراغ خانه علی (ع) راروشن می کرد. پدر ومادر هر دو از این که صاحب دختری شده بودند، خوشحال بودند، ولی خوشحالی آنها وقتی کامل می شد که خبر تولد این دختر نورسیده را به پدربزرگ می دادند. سه سال پیش، وقتی پسر اول به دنیا آمد، اولین کسی که به دیدن آنها آمد،پیامبر (ص) بود. و اولین کسی که قدم فرزند نورسیده را تبریک گفت:پیامبر (ص) بود. روز هم علی (ع) وفاطمه (ع) خیلی خوشحال بودند. اما با همه خوشحالی، سفارش پیغمبر را فراموش نکردند، که به آنها گفته بودند:«هر وقت نوه ام به دنیاآمد، زود مرا باخبر کنید!» فوراً قاصدی را پیش پیامبر فرتسادند وبه ایشان خبر دادند.پیامبر به خانه علی ع آمد،نوه کوچکش را درآغوش گرفت، پیشانی اش را بوسید، در گوشش اذان گفت و از پدر ومادر بچه پرسید: «یااسمی هم برای این کوچک انتخاب کرده اید؟» پدر گفت: «نه ای رسول خدا!نخواستیم زودتر از شما کاری کرده باشیم.منتظر اجازه و راهنمایی شما بودیم.» پیغمبر لبخندی زد و فرمود:«کارخوبی کردید. خدا به شما پاداش خیر ونیکو بدهد.نام نوه کوچک من در آسمان ها انتخاب شده ومن آن را از طرف خداوند به شما هدیه می کنم.» آن وقت پیغمبر(ص) نامنوه اول خود را »حسن» گذاشت. سال بعد،که فرزند دوم علی وفاطمه به دنیا آمد، باز هم پدر ومادر، به احترام پیغمبر، اسمی برای پسر کوچکشان انتخاب نکردندواین کار رابه عهده پدربزرگ گذاشتند.باز هم پیامبر (ص) اوین کسی بود ک به دنیدن علی و فاطمه رفت، وقدم کودک نورسیده را به آنها تبریک گفت.پیامبر، نوهدوم خودرا درآغوش گرفت در گوشش اذان گفت واین بار نام «حسین»را از طرف خداوند روی نوه اش گذاشت. حالا حسن(ع) سه ساله بود وحسین (ع) دو ساله، آن دوبا خوشحالی به دو سترمادرشان می چرخیدند و شعرهای شاد و زیبا می خواندند، شعرهای قشنگی که برای تولد خواهر کوچکشان درست کرده بودند. پدر ومادر، چشم به حسن وحسین دوخته بودند وازتماشای بازی وخنده شاد آنها، غرق شادی ولذت می شدند. در همینوقت، بوی عطر پاک پیغمبر در فضای خانه پیچید وصدای«مبارک باد» گرم و

مجلات دوست کودکانمجله کودک 90صفحه 12