مجله کودک 223 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 223 صفحه 9

اینجا ایستادم خسته شدم. بعد سعی کرد از جای خودش حرکت کند تا بتواند اطراف را بهتر ببیند. آدم برفی خیلی کنجکاو بود. هر چیزی که روی زمین وجود داشت برای او تعجب­آور بود. مثلاً او هرگز ماشین ندیده بود و برایش خیلی جالب بود که مردم برای خیابانهایشان هم چراغ روشن می­کنند. آدم­برفی همینطور که اطراف را به دقت نگاه می­کرد از خانه پسرک بیرون آمد. کمی جلوتر خانۀ دیگری وجود داشت که داخل حیاط آن یک آدم­برفی در حالیکه جاروی دسته بلندی را در دست داشت ایستاده بود. دماغ خیاری خیلی خوشحال شد و گفت: چه عجب! بالاخره یک هم نوع این طرفها پیدا شد. بعد وارد حیاط شد و گفت: هی، سلام رفیق. عجب شب سردی است. آدم­برفی جارو به دست تکانی به خودش داد و گفت: هیس! چه خبرت است. الان همه را به بیرون می­کشانی. دماغ خیاری گفت: سخت نگیر. آنها الان در خانۀ گرمشان زیر پتو خوابیده­اند. اصلاً تو چرا همینطور ایستاده­ای؟ بیا ببین آن بیرون چه خبر است. جارو به دست گفت: من همینجا جایم خوب است. با تو آدم­برفی فضول دماغ خیاری هم، جایی نمی­آیم. دماغ خیاری خندید و گفت: میل خودت است. می­توانی تا صبح همینطور سر جایت بمانی. ولی من می­روم در کوچه­ها گشتی می­زنم و با آدم­برفی­های دیگر آشنا می­شوم. تا صبح کلی وقت دارم که به خانه برگردم. بعد به طرف در به راه افتاد. آدم­برفی جارو به دست با خودش فکر کرد: راست می­گوید، تا صبح خیلی مانده، چرا من نروم و گشتی نزنم. آنوفت دنبال آدم­برفی دوید و گفت: صبر کن دماغ خیاری من هم می­آیم. دماغ خیاری و جارو به دست با هم راه افتادند و به حیاط خانه­های دیگر سر زدند و آنجا با طول بال: 11 متر و 60 سانتی­متر اسلحه: دو مسلسل 37 میلی­متری- یک مسلسل 7/12 میلی­متری- 20 موشک ضد تانک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 223صفحه 9