یک خاطره، هزار پند
در قسمت بیرونی منزل امام در نجف، نور به قدر کافی نبود. اما نه حاجآقا مصطفی، نه سایر اعضای خانه، هیچ کس حریف آقا نمیشد که به لامپ روشنایی بیرونی، کمی اضافه کنند. یکی از افرادی که در بیت امام بودند، تعریف میکند؛ یک شب که آقا از بیرونی تشریف آوردند تا به حرم مشرف شوند، خیلی صریح و روشن به ایشان عرض کردم: حاجآقا، مردم به اینجا میآیند و از تاریکی و نور کم شکایت دارند. بیرونی هم که مال شما نیست، مال مردم است. اجازه بفرمایید چند تا شمعه بگیریم تا قدری نور بیرونی بیشتر شود. در نجف، عربها به مهتابی، شمعه میگفتند. اما امام خیال کردند که من میگویم چند تا شمع بخرم. از اینرو فرمودند: بگیرید.
فردای آن روز، برقکار، هشت مهتابی خریداری شده را نصب کرد. وقتی امام ساعت
5/8 شب وارد بیرونی شدند، وضع آنجا را جود دیگر دیدند. پس از لحظاتی، امام، من را صدا زدند و گفتند: چرا نباید به من بگویید؟ گفتم: از شما اجازه گرفتم که چند تا شمعه بگیرم. امام گفتند: اینها را میگویند شمعه؟ گفتم: بله، عربها به مهتابی شمعه میگویند. تا این را گفتم، فرمودند: من فکر میکردم که شما میگویید میخواهید چند شمع بخرید که گفتم مانعی ندارد.
حداکثر سرعت: 370 کیلومتر درساعت
وزن: 1147 کیلوگرم
مجلات دوست کودکانمجله کودک 223صفحه 5