سرانجام زمان مسابقه فرا رسید. اکبر به
روستای محلّ برگزاری مسابقه رفت و در
مسابقه شرکت کرد. در چند کُشتی اوّل پیروز
شد و حریفان خود را به زمین کوبید. ولی در مرحلۀ نهایی مسابقه باز هم بخت یارش نبود و به زمین خورد و نتوانست امتیازی به دست آورد.
اگر چه پهلوان جوان نتوانست مقام خوبی به دست بیاورد و پیروز این میدان شود. روی هم رفته خیلی ناراحت نبود و احساس بَدی نداشت. چون توانسته بود چند نفر از حریفان خود را شکست بدهد و همین موضوع، او را به ادامۀ کارش امیدوار میکرد.
اکبر، ارادۀ قرص و محکمی داشت و معمولاً به سرزنش دیگران اعتنایی نمیکرد. او عقیده داشت که شکست برای یک مرد ننگ نیست و مرد کسی است که از هر شکست پندی بیاموزد. با این فکر، کارِ خود را با شور و حرارت بیشتری دنبال کرد و چند سال دیگر به تمرین و ورزش ادامه داد، تا به آن چیزی که میخواست، رسید. حالا دیگر آکبر آن کُشتیگیر جوان، خام و بیتجربۀ چند سال پیش نبود. بدنی ساخته و عضلانی و نیرومند داشت و علاوه بر آن در فوت و فنّ کشتی هم استاد شده بود. حالا دیگر در مسابقهها و زورآزماییها کمتر زمین میخورد و همانطور که عقیده داشت، از هر شکستی پندی میآموخت و سعی میکرد عیب و ضعف کار خود را بر طرف کند. کم کم کار به جایی رسید که در سراسر خراسان کسی نمانده بود که از او زمین نخورده باشد.
از این به بعد میبایست او خودش را آمادۀ رفتن به تهران و کشتی گرفتن با «پهلوان یزدی» بزرگ میکرد. پهلوان یزدی بزرگ، پهلوانِ اوّل
نام هواپیما: پتلیاکوف 8
کشور سازنده: روسیه (شوروی سابق)
موتور: میکولین
مجلات دوست کودکانمجله کودک 223صفحه 19