مجله کودک 223 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 223 صفحه 8

آدم­برفی فاطمه احمدی-حق ننه سرما این بالا در آسمان روی یک ابر بزرگ و راحت زندگی می­کرد. آن روز تصمیم گرفت کمی ابر خودش را نظافت کند. به همین خاطر جارویش را برداشت و تندتند شروع به جارو کردن کرد. ذره­های نرم و کوچک ابر که خانه­ی ننه سرما را به هم ریخته کرده بود در هوا می­چرخیدند و آهسته روی زمین می­نشستند. وقتی ننه سرما مشغول کار می­شد به زحمت می­شد جلوی او را گرفت. انگار اصلاً خستگی سرش نمی­شد. گاهی دستش را به کمرش می­زد و نفسی تازه می­کرد و بعد دوباره شروع می­کرد به جارو کردن. ننه سرما آنقدر جارو کرد و کرد تا اینکه روی زمین پر از دانه­های سفید برف شد. بچه­ها و بعضی از بزرگترها پشت پنجره­ی خانه­هایشان ایستاده بودند و از دیدن این منظره لذت می­بردند. وقتی کار ننه سرما این بالا تمام شد و ریزش دانه­های سفید روی زمین متوقف شد بچه­ها و بعضی از بزرگترها از خانه­هایشان بیرون آمدند و مشغول بازی با یکدیگر شدند. اینگونه بود که آدم­برفی قصه­ی ما همراه خیلی از آدم­برفی-های دیگر ساخته شد. اسم آدم­برفی قصۀ ما «دماغ خیاری» است. چون پسر بچه­ای که او را ساخته بود به جای هویج برای بینی آدم­برفی از خیار استفاده کرده بود. وقتی دماغ خیاری ساخته شد، پسر بچه خیلی از او خوشش آمد و تا شب در کنار او بود و با او بازی می­کرد. امّا هوا که تاریک شد به خانه رفت و آدم­برفی را بیرون از خانه تنها گذاشت. وقتی آدم­برفی مطمئن شد پسر به خانه رفته و کسی آن طرفها نیست تکانی به خودش داد و گفت: چقدر خوب که شب شد از بس که همینطور بی­حرکت حداکثر سرعت: 404 کیلومتر در ساعت وزن: 4255 کیلوگرم (بدون بمب)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 223صفحه 8