مجله نوجوان 04 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 04 صفحه 14

دختران دختران مرجان کشاورزی آزاد شیر کاکائو از شیر خوشمزه تر است شیر کاکائو و شیرینی بود. من چشمهای مهین را خیلی خوب می شناختم، یعنی تگاه او را می شناختم. وقتی می خواست کاری بکند، برقی عجیب در چشمهایش دیده می شد. همان برقی که من آن لحظه در چشمهای او دیدم و فقط گفتم: «نه مهین!» و او در جوابم گفت : «چرا جانم!» بعد از جا بلند شد. پاکت شیرش را برداشت و یک راست به سراغ میز خانم ظریفی رفت. خانم ظریفی گرم صحبت با راهنما بود. مهین شیر را روی میز گذاشت و یک شیر کاکائو برداشت و بی معطلی سر میز ما برگشت. خانم ظریفی مات و مبهوت مهین را نگاه می کرد. راهنما به یکی از کارگران اشاره تا برای همه شیر کاکائو بیاورند. این طور شد که ما همه از شیر کاکائو بی نصیب نماندیم. بعد از بازدید قسمتهای دیگر کارخانه به طرف اتوبوس رفتیم و یکی یکی سوار شدیم. همه منتظر بودیم که خانم ظریفی سوار اتوبوس شود، که شد. همه مرتب و منظم روی صندلیها نشسته بودیم به جز خانم ظریفی که وسط اتوبوس این طرف و آن طرف می رفت و می گفت: « اِ... اِ...اِ... آبروی من را بردید . مگر شما شیر کاکائو نخورده بودید؟ مگر به عمرتان شیر کاکائو ندیده بودید؟ این چه کاری بود که کردید؟ » بعد روی به مهین کرد و گفت : « کریمی! می دانم با تو چه کنم !» بعد رفت و روی صندلی اش نشست. مهین دوباره چشمش برق زد. از جا بلند شد، به طرف خانم ظریفی رفت. او را بغل گرفت و گفت: «خانم ظریفی! حق بدهید که شیر کاکائو از شیر خوشمزه تر است!» خانم ظریفی دیگر نتوانست اخمو بماند. خندید و گفت : «خودت را لوس نکن ! » دوباره اتوبوس شلوغ شد. بچهها برای خانم ظریفی هورا کشیدند و دست زدند. حالا همه در اتوبوس راه می رفتند به جز خانم ظریفی که روی صندلی اش نشسته بود و آرام می خندید.. آن روز کیفهای ما از همیشه سبک تر بود، چون قرار بود بچههای کلاس ما را برای بازدید یکی از کارخانههای شیر ببرند. کلاسهای درس تعطیل بود و شوق یک روز خوش در کنار هم باعث شده بود تا بچهها بی صبرانه منتظر رسیدن اتوبوس باشند. خانم ظریفی، معلم شیمی مدرسه داوطلب شد که با ما به کارخانه بیاید و در آموزش مراحل تولید لبنیات ما را همراهی کند. اتوبوس رسید و ما با سر و صدا و شوخی و خنده روی صندلیها نشستیم، هر چند که هیچ کس جز خانم ظریفی روی صندلی ننشسته بود. فقط کیفها را روی صندلی گذاشته بودیم و خودمان وسط اتوبوس در رفت و آمد بودیم. یکی جوک تعریف می کرد. یکی سر به سر بچهها می گذاشت و کیفهایشان را جا به جا می کرد، خلاصه بعد از تذکرهای پی در پی خانم ظریفی که با اشاره چشم و ابرو یادآوری می کرد که ملاحظه آقای راننده را بکنیم، به کارخانه رسیدیم. خانم ظریفی، یک ربع تمام در مورد منظم بودن و خانم بودن و دقت کردن به حرفهای راهنما برایمان صحبت کرد اما. .. بگذریم ! یکی از مسئولین قسمت تولید به استقبال ما آمد و بعد از سلام و احوالپرسی با خانم ظریفی از ما خواست که همراه او وارد بخش تولید شویم. خانم ظریفی و راهنما جلو می رفتند و ما خانمهای منظم! پشت سرشان را ه افتادیم. بعد از بازدید از مراحل مختلف پاستوریزه کردن شیر به سالنی دعوت شدیم که قرار بود در آن جا از ما پذیرایی کنند میزها آماده بود و روی هر میز تعدادی شیر و بیسکویت گذاشته بودند. بچهها با سر و صدا صندلیها را جا به جا می کردند و مشتاقانه برای نوش جان کردن شیر و بیسکویت نشستند. همین موقع، مهین چشمش به میز خانم ظریفی و راهنما افتاد. روی میزآنها شیر و بیسکویت نبود.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 04صفحه 14