شعر محمد کاظم - کاظمی اُحُد
"خیمه بر چیده شب سرد" - خروسان گفتند -
"سحر دهکده گل کرد" - خروسان گفتند -
همه گفتند و به تأکید که ؛ "آنک خورشید !
گر ندیدید ، ببینیدکه آنک خورشید"
*
ای جماعت ! نه اگر بیش ، کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید ؟
سر فرازی نه متاعی است که ارزان برسد
سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد
صحر آن است که بیدار شود اقیانوس
سحر آن است که خورشید بگوید ، نه خروس
*
الغرض بیشتر از مانده ، مهمان دیدیم
رمه آن قدر ندیدیم که چوپان دیدیم
شادمان چه نمازند ؟ وضو باطل بود
آب این جوی ، همان از ده بالا گل بود
آسیا بود ولی راه عمل را گم کرد
آرد را ، چرخ زد و چرخ زد و گندم کرد
از درختی که چنین است ، نچیدن بهتر
از چنین راه ، به منزل نرسیدن بهتر
با چنین بی نفسان حرف و سخن بیهوده است
ما نمی میریم ، پس فکر کفن بیهوده است
در کفن هم اثر از وضع جنون خواهد ماند
دست ما با تیغ از خاک بیرون خواهد ماند
*
هرکه با عذر و بهانه است ، خداحافظ او
هر که پا بستۀ خانه است ، خداحافظ او
چشم از آن سان نگشودیم که خوابش ببرد
بند از آن گونه نبستیم که آبش ببرد
خصم ، گفتند و دروغ است که ، دیگر گشته
آنچنانی که توان گفت ابوذر ، گشته
دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصّۀ اسلام ابوسفیان است
مثل بیمار که صد بار تب و نوبه کند ،
دم به دم توبه کند ، بشکند و توبه کند
کفر کفر است ، اگر مسجد اگر قرآن است
خصم خصم است ، اگر بوذر اگر سلمان است
پای این طایفه جز در پی شیطان فلج است
قبله کج نیست ، نمازی که خواندند کج است
محو فرعون مشو ، نیل شدن آسان است
سنگ پیدا کن ، ابابیل شدن آسان است
هر که با عذر و بهانه ست بهل تا برود
هر که پا بستۀ خانه ست ، بهل تا برود
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 107صفحه 14