مجله نوجوان 111 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 111 صفحه 28

طلایی می داده به وضعیتی می افتد که دیگر برگ هم بر آن نمی روید ؟ چرا یک قایقران همش این طرف و آن طرف می رود و آسایشی نداشته باشد ؟ پیرزن در پاسخ گفت : اینها سوالات سختی است اما ساکت و آرام باش دقت کن و ببین موقعی که سه تار موی طلایی را از سر دیو می کنم چه جوابی می دهد . وقتی شب شد دیو به خانه برگشت و متوجه شد هوای خانه غیرعادی است دیو گفت بوی آدمیزاد به مشامم می رسد ورود آدمیزاد دیگر به اینجا قابل تحمل نیست . بعد تمام سوراخ ها را گشت ولی نتوانست چیزی بیابد مادر بزرگ او را ساکت کرد و گفت : خانه همین حالا جارو و نظافت شده است و همه چیز در جای خود قرار دارد حالا تو دوباره می خواهی همه چیز را بهم بریزی ؟ تو همیشه بوی آدمیزاد را در بینی ات حس می کنی ، زمین بنشین و عصرانه ات را بخور . وقتی او غذایش را تمام کرد چون خسته بود مادربزرگ سراو را روی زانویش گرفت و گفت که او باید کمی از شپش هایش را بگیرد طولی نکشید که خر و پف و خرناس شروع شد و او حسابی به چرت زدن افتاد پیرزن یک تار موی طلایی را گرفت و کند و کنار گذاشت دیو صدا زد آخ چه کار داری می کنی ؟ مادربزرگ جواب داد : من یک خواب بد دیدم به همین خاطر موی تورا گرفتن چه خوابی دیده ای ؟ چشمه ای را خواب دیدم که از آن فقط شیر می جوشید اکنون خشک شده است و آب هم از آن نمی جوشد مشکل چیست ؟ آهان همانطور که می دانی قورباغه ای زیر سنگ در چشمه نشسته است اگر او را بکشند دوباره چشمه جاری می شود . مادربزرگ دوباره به جستجو پرداخت تا اینکه خوابش برد و خرناس کشید در حالیکه پنجره ها می لرزیدند دومین تار مو را هم کند دیو با ناراحتی فریاد زد چه کار می کنی ؟ ناراحت نشو در خواب بودم ، دوباره چه خوابی دیده ای ؟ خواب دیدم در قصر پادشاهی یک درخت میوه که فقط سیب های طلایی داشت به روزی افتاده است که دیگر برگ هم به روی آن نمی روید علت آن چیست ؟ آهان همانطور که می دانید در ریشه های این درخت موشی لانه کرده است اگر آن را بکشند دوباره سیب طلایی می دهد . امان از این خواب ها بگذار من استراحت کنم . مادربزرگ ملایمت کرد و دوباره به جستن شپش ها پرد اخت تا خوابش برد . . . . بعد موی طلایی سوم را گرفت وکند ، دیو از جا پرید و فریاد زد و خواست با او بدرفتاری کند ولی مادربزرگ بار دیگر او را آرام کرد و گفت : کسی حق ندارد به خاطر عصبانیت تو خواب ببیند ؟ او پرسید حالا چه خوابی دیدی ؟ خواب یک قایقران را دیدم او شکایت داشت که همش باید این طرف و آن طرف برود و از این گرفتاری خلاص نمی شود اشکال کار کجاست ؟ آهان او احمق است اگر کسی بیاید و بخواهد سوار قایق شوداو باید پاروها را به دست او بدهد تا خودش براند و او راحت شود . به این ترتیب سه تار موی طلایی دیو را کند و پاسخ سه سوال جوان را دریافت کرد بعد دیو را راحت گذاشت تا صبح خوابید . وقتی دوباره دیو خوانه را ترک کرد پیرزن مورچه را از زیر چین های دامنش درآورد و شخصیت انسانیش را دوباره به او بازگرداند . بعد گفت : این سه تار موی طلایی دیو جواب هایت را هم راجع به سه سوالی که داشتی گرفتی .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 111صفحه 28