مجله نوجوان 205 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 205 صفحه 28

افسون حضرتی یاد روزهای مدرسه، امتحان و کارنامه معمولاً زمانی که ماه آخر پاییز از راه می­رسید، فصل امتحانات شروع می­شد و البته کمی هم دلهره­آور بود اما از امتحانات بدتر، زمانی بود که اعلام می­کردند باید پدر یا مادرتان برای گرفتن کارنامه به مدرسه بیایند. زمانی که ما درس می­خواندیم، به هر دورۀ امتحانی «ثلث» می­گفتند ولی امروز حتی امتحانات مدرسه هم ترمی شده است تا همه چیز کاملاً با گذشته فرق کند. این دفعه از ورزشکاران پرسیدیم که روزگار مشق و مدرسه و امتحان را به یاد می­آورند؟ چه نمره­ای می­گرفتند؟ وقتی کارنامۀ­شان را دریافت می­کردند چه مشکلاتی بود و ... شما در این باره چطور فکر می­کنید؟ شما در این­باره چطور فکر می­کنید؟ ایمان مبعلی با خنده می­گوید: همانطور که گفتید، گرفتن کارنامه از امتحانات سخت­تر بود، مخصوصاً وقتی که نمره­ای کم شده بود. با همۀ سختیها و مشکلات بالاخره گذشت و آنچه که اکنون از آن روزها به جا مانده، خاطرات شیرینی است که با دوستان و همۀ همکلاسیها داشتیم. واقعاً یادش به خیر. مبعلی می­گوید: راستش شاگرد خیلی زرنگی نبودم. شاید اگر بازیگوشی نمی­کردم و به جای فوتبال بازی کردن به درس و مدرسه توجه می­کردم، می­توانستم در زمینۀ درسی هم موفق شوم. به نظرم عدم توجه به درس اشتباه بزرگی است که من مرتکب شدم. طعلی دایی سرمربی تیم ملی فوتبال کشورمان که از دانشجویان زبدۀ دانشگاه صنعتی شریف بوده، کمی دربارۀ سؤالات فکر می­کند و می­گوید: یادش به خیر، چه روزهای خوبی بود! اما من مدرسه را همیشه جدی می­گرفتم. از همان دوران برای کارهایم برنامه­ریزی داشتم. همیشه اول درس می­خواندم. زمانی که به تهران آمدم، عضو تیم تاکسیرانی شدم. خوشحالم که فوتبال مانع تحصیلات من نشد بلکه به فوتبالم هم کمک کرد. سرمربی تیم ملی خیلی جدی می­گوید: امیدوارم که نسل جوان کشورمان که آینده­ساز این مرز و بوم هستند، به مقولۀ درس و تحصیلات اهمیت بیشتری بدهند و در کنار آن به برنامه­های تفریحی بپردازند. مدرسه مکان مقدسی است که باید بهترین استفاده را از آن برد. دایی دربارۀ زمانی که قرار بود کارنامه بگیرد، می­گوید: همیشه مرحوم پدرم به مدرسه می­آمد و کارنامۀ من و برادرانم را می­گرفت و چون ما پنج برادر شاگرد خوبی بودیم در مقابل دوستانمان دستی به سرمان می­کشید و لبخندی می­زد. به نظرم بهترین پاداش ما همین لطف و توجه بود. مطمئن هستم که روح پدرم از اینکه ما درس خواندیم شاد است.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 205صفحه 28