مجله نوجوان 219 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 219 صفحه 28

می شناسد. کار را خراب می کنیم و باعث می شویم در سیرک تخته شود. » این صحبتها در یکی از اتاق های هتل سیرک گفته شد. اطلاعات مادربزرگ در مرود سفر یازنفها به هند درست بود همه چیز داشت خوب پیش می رفت؛ ورا و یازنف کوچک با فضاییها آشنا شده بودند و حتی طرفدار سرسختشان بودند. ترنکوری هم پس از یک ساعت بحث و جدل راضی شده بود که مثل یکی از حیوانات سیرک روی سن ظاهر شود. حالا این یازنف بزرگ با مخالفتش سدّ غیرقابل نفوذی شده بود. یازنف کوچک گفت: « خوب، کار دیگری نمی شود کرد. در این مورد نمی شود رو راست بود. باید به ببرمان چیزی بدهم تا خوابش کند » ورا ایراد گرفت: « چه مزخرف! » مادربزرگ پرسید: « چی؟ امروز؟ » ورا جواب داد: « فردا که خیلی دیر است چون پس فردا ما به « اُدِسا » می رویم که بلیت کشتی بگیریم. امروز آخرین فرصتی است که می توانیم پدر را وادار کنیم با بردن ببر موافقت کند. » یولیا گفت: « من در زندگینامة هنرپیشه ای خوانده ام که به او نقشی نمی دادند تا این که یک روز هنر پیشة اصلی مریض می شود، بعد تهیه کننده می پرسد که چه کسی می تواند آن نقش را بازی کند. و قهرمان داستان می گوید که می تواند و همان روز هنر پیشة مشهوری می شود. » مادربزرگ گفت: « با مار چه کار کنیم؟ » ورا جواب داد: « من با او حرف زده ام. قرار شده که در صندوقی همراه بارها به هند برود. اگر مسأله ای پیش بیاید، می توانم بگویم که یکی از پایه هاست. » یولیا گفت: « پس بیایید عملیات ببر را بررسی کنیم. چه کسی قرار است چه بکند؟ » ورا گفت: « من ترتیب قفسی از واگنهای سیرک را برای، بردن ببر می دهم. » مادربزرگ گفت: « پختن رئیس سیرک هم با من. آخر او زمانی با خواهر کوچکم نامزد بوده است. » یولیا گفت: « باید با ترنکوری ترنکوری حرف بزنم. می توانم تصّور کنم چقدر از این که قفس از میان شهر بگذرد، ناراحت است. » شورای جنگ خاتمه یافت و اعضا هرکدام پی کار خود رفتند. زمانی که پردة نمایش را در یکی از واگنها خواباند و رویش را چیزی پوشاند و همانطوری که ترنکوری ترنکوری را به صحنه می آورد، سریع برایش توضیح داد که چه کارهایی باید روی سن بکند. یولیا همراه او سوار واگن شد و مدام به یاد آن فضایی مضطرب می آورد که سرنوشت سفر تحقیق - کهکشانی به رفتار او بستگی دارد. مادربزرگ زودتر از بقیه به سیرک آمد. جایی در قسمت لژ کنار مدیر سیرک گرفت تا در مواقع لزوم، غریبة فضایی را تشویق کند. فقط یازنف بزرگ، بی خبر از همه جا به اجرای سیرک دیر رسید چون بازدید مدارک سفر گروه طولانی شد. قسمت دوم اجرای نمایش شروع شد. نورافکنها سن را روشن کردند. تماشاچیها کف زدند. یولیا در ردیف دوم کنار فیما نشسته بود. حالا دیگر فیما را بخشیده بود. یازنف بزرگ در حلقه ای از نور وارد صحنه شد. یک دست لباس مشکی به تن داشت. کمی بعد ورای لاغر و بینی پهن با لباسی پولک دوزی شده کنارش ایستاد. یازنف کوچک در راهروی پشت سن بود و همراه دستیارش حیوانات را روی سن می فرستاد. نمایش گروه روی صحنه تمام شد و لحظه ای سکوت همه جا را فرا گرفت. در سکوت، از گذرگاه صحنه چهار شیر، پلنگی سیاه و با فاصله ای کوتاه ببر قدم به صحنه گذاشتند. ناگهان همة حیوانات حالت دفاعی گرفتند، انگار از وجود یک غریبه میانشان بو برده بودند. پلنگ حتی نیز خیز گرفت و با دمش به زمین کوبید. ترنکوری ترنکوری که دستورات ورا را خوب به یاد داشت، دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 7 پیاپی 219 / 9 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 219صفحه 28