مجله نوجوان 228 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 228 صفحه 4

منیژه نصرالهی/ تصویر گر : طاهر شعبانی او بر ظالمان خواهد تاخت خلیفه ی عباسی ، خشمگین و بر افروخته ، مشت هایش را بر دسته های تختی که بر آن نشسته بود ، کوبید و فریاد زد : یعنی چه که نتوانسته اید کسی را پیدا کنید ؟ صدایش در فضای وسیع قصر که سقف بلتد و ستون های قطور زیادی داشت و از پنجره های مشبک بلتدش نور به داخل می آمد ، پیچید ، مردبلتد قامت و درشت استخوانی به حالت خضوع در برابر خلبفه ایستاده بود و به نظر می رسید درجه ی نظامی بالایی دارد ، با لحنی پوزش طلبانه گفت : خلیفه به سلامت باشد ! من و سربازانم وجب به وجب خانه را گشتیم . تمام اتاق ها ، سرداب ، پستو ها . اما کسی که مورد نظر بود را در خانه ی علی الهادی نیافتیم . خلیفه از روی درماندگی نگاهی به وزیر خود که در کنارش ایستاده بود ، انداخت و پرسید : تو چه می گویی ؟ نظر تو چیست ؟ وزیر تعظیم کوتاهی کرد و گفت : خلبفه خود بهتر از من می داند که خبر وجود آن کودک که توسط برادرش به ما گزارش شده ، جای شک ندارد . علی الهادی ، که شیعیان او را امام یازدهم خود می دانند ، وفات یافته و اینکم شیعبان ، کودکی را که از او به جا مانده ، امام و پیشوای خود می دانند . کودکی که او را مهدی می خوانند و از دیر باز در میان مردم این سخن رواج داشته که او بر ضد حکومت خواهد شورید و خلیفه را از حکومت ساقط می کند . خلیفه با سردرگمی دستانش را در هوا چرخاند و با عصبانیت گفت : پس کو ؟ ! بازرسان و سربازان که از جستجو در خانه ی علی الهادی نتوانسته اند چیزی بیابند . وزیر با هوشمندی نگاهی به رئیس گروه تجسس که هم چنان در برابر خلیفه ایستاده بود ، انداخت و گفت : شاید آن هنگام که سربازان مشغول غارت کردن و تاراج اموال و دارایی های خانه ی علی الهادی بوده اند ، آن کودک پنج ساله فرصت فرار یافته و از دست آنان گریخته باشد . با شنیدن این حرف ، خلیفه گویی از هم وارفته باشد ، با بی حالی بر پشتی تخت تکیه داد و زیر لب نجوا کرد : ای وای بر ما ! یعنی تو می گویی که ممکن است آن کودک الان در گوشه ای از این شهر، در خانه ی یکی از شیعیان پنهان شده و منتظر فرصت مناسبی برای رهبری شورش بر ضد دستگاه خلافت ما باشد ؟ و بعد به سمت جلو خیز برداشت و با خشم به رئیس گروه تجسس توپید : اگر این گونه باشد دستور می دهم کخ سر از تن همه ی شما برگیرند . رنگ از چهره ی مرد نظامی پرید و من من کنان گفت : سرورم ! شاید بهتر باشد از همسر علی الهادی در تین باره بازجویی شود . اگر او کودکی به دنیا آورده ، مطمئنا نمی تئاند از ما پنهان کند . اگر او را مورد سئوال و باز جویی فرار دهیم ، بسیاری از حقایق آشکار می شود . خلیفه در حالی که به ریش کم پشت خود دست می کشید ، با حالتی متفکرانه درباره به تخت تکیه دادو پس از لحظه ای سکوت گفت : فکر خوبی است . فورا همسر علی الهادی را به قصر بیاورید . او می تواند راز بودن یا نبودن این کودک را برایمان افشاء کند . زن جوان داغدار ، که به تازگی شوهر خود امام علی الهادی ، پیشوای یازدهم شیعیان را از دست داده بود ، در حالتی از محرن و اندوه در برابر خلیفه ایستاده بود . خلیفه با لحنی که سعی می کرد مهربان باشد گفت : می گویند که علی الهادی صاحب کودکی است که او را مهدی می نامند . او مشهور است . بنابر گفته ی پیامبر روزی قیام می کند و اساس حکومت های دیگر را به هم می ریزد . زن جوان پرسید : من چه باید بکنم ؟ وزیر گفت : تاکنون کمتر کسی است که آن کودک را دیده باشد . می گویند علی الهادی کودک خود را جز به خواص به کس دیگری نشان نداده چون می ترسیده که از طرف حکومت ، کودکش شناسایی و کشته شود . زن جوان با چهره ای مصمم گفت : اگر به کسی نشانش نداده ، پس چطور شما این چیزها را می دانید ؟ وزیر گفت : پسر بزرگ علی الهادی ، این اطلاعات را به ما داده است . او گزارش کرده که پدرش کودکی به این اسم دارد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 228صفحه 4