مجله نوجوان 228 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 228 صفحه 15

نوبت به من رسید . - از این طرف لطفا ! مادرم پرسید : «می توانیم ما هم با او بیاییم ؟ » - می توانید تا زمان حرکت پیش مسافر باشید و بعد بروید . ژان گفت : «چه عجیب و غریب ! » به دنبال آن زن از راهرو گذشتیم و سرانجام به اتاقی رسیدیم که روی آن نوشته بودند «آلفا 1 . » اتاق مستطیل شکلی بود به رنگ سبز . در وسط اتاق میزی گذاشته بودند که بالشی رویش بود . لامپ بزرگی بالای میز می درخشید؛ درست شبیه به اتاق عمل . بر دیوارها عکس هایی از «آلفا 1» زده بودند . پرستار - یعنی مامور پرواز - وادارم کرد که به عکس ها نگاه کنم . - تو دقیقا در چنین اتاقی بیدار خواهی شد و گمان کنم آنجا دوستان و بستگانت منتظر خواهند بود . بعد من دراز کشیدم او مرا به کامپیوتری وصل کرد . مادرم نگران به نظر می رسید . سفرش چه قدر طول می کشد ؟ - قبل از اینکه پایتان را از ترمینال بیرون بگذارید به «آلفا» می رسد . راحت دراز بکش جک ! پدر گفت : « به عمع کاترین سلام برسان جک . » مادر گفت : «سفر خوشی داشته باشی . » ژان پرسید : « میتوانیم تا لحظه رفتن کنارش باشیم ؟ » - نه . می دانی که برادرت اینجا نمی ماند ! - بدنش که اینجاست ! - بله در مخزن خواب بدون برنامه می ماند تا وقتی برگردد . موردی برای نگرانی وجو ندارد . صدها نفر روزانه به این شکل به سفر می روند . حالا بهتر است با او خداحافظی کنید . - خداحافظ پدر ، خداحافظ مادر ، خداحافظ ژان ! - خدانگهدار . - خداحافظ . - به امید دیدار . بعد آن ها رفتند و من کمی سوزش بر بازویم احساس کردم و بعد به خواب رفتم خوابی عمیق و دلپذیر ! خواب تیم بسکتبالم را ذیذم که داشتم دریبل می کردم و همه فریاد می زدند برو جک ! برو ! در هوا شناور بودم . بعد رفتم بالاتر . بالای سر مردم . بالای تابلوی نور . بالا و بالاتر ، و مردو فریاد می کشیدند . جک ، برگرد جک ! ادامه دارد . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 228صفحه 15