نوبت به من رسید .
- از این طرف لطفا !
مادرم پرسید : «می توانیم ما هم با او بیاییم ؟ »
- می توانید تا زمان حرکت پیش مسافر باشید و بعد بروید .
ژان گفت : «چه عجیب و غریب ! »
به دنبال آن زن از راهرو گذشتیم و سرانجام به اتاقی رسیدیم که روی آن نوشته بودند «آلفا 1 . »
اتاق مستطیل شکلی بود به رنگ سبز . در وسط اتاق میزی گذاشته بودند که بالشی رویش بود . لامپ بزرگی بالای میز می درخشید؛ درست شبیه به اتاق عمل . بر دیوارها عکس هایی از «آلفا 1» زده بودند . پرستار - یعنی مامور پرواز - وادارم کرد که به عکس ها نگاه کنم .
- تو دقیقا در چنین اتاقی بیدار خواهی شد و گمان کنم آنجا دوستان و بستگانت منتظر خواهند بود . بعد من دراز کشیدم او مرا به کامپیوتری وصل کرد .
مادرم نگران به نظر می رسید . سفرش چه قدر طول می کشد ؟
- قبل از اینکه پایتان را از ترمینال بیرون بگذارید به «آلفا» می رسد . راحت دراز بکش جک !
پدر گفت : « به عمع کاترین سلام برسان جک . »
مادر گفت : «سفر خوشی داشته باشی . »
ژان پرسید : « میتوانیم تا لحظه رفتن کنارش باشیم ؟ »
- نه . می دانی که برادرت اینجا نمی ماند !
- بدنش که اینجاست !
- بله در مخزن خواب بدون برنامه می ماند تا وقتی برگردد . موردی برای نگرانی وجو ندارد . صدها نفر روزانه به این شکل به سفر می روند . حالا بهتر است با او خداحافظی کنید .
- خداحافظ پدر ، خداحافظ مادر ، خداحافظ ژان !
- خدانگهدار .
- خداحافظ .
- به امید دیدار .
بعد آن ها رفتند و من کمی سوزش بر بازویم احساس کردم و بعد به خواب رفتم خوابی عمیق و دلپذیر ! خواب تیم بسکتبالم را ذیذم که داشتم دریبل می کردم و همه فریاد می زدند برو جک ! برو ! در هوا شناور بودم . بعد رفتم بالاتر . بالای سر مردم . بالای تابلوی نور . بالا و بالاتر ، و مردو فریاد می کشیدند . جک ، برگرد جک !
ادامه دارد . . .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 228صفحه 15