مجله نوجوان 228 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 228 صفحه 14

ماجرای سفر به «آلفا1» نویسنده:آلفرد استل مترجم: رامک نیک طلب تصویرگر: طاهر شعبانی نیازم به مسافرت مثل نیاز داشتن به حفره ای در سرم بود . ولی پدرم می گفت کسی باید به «آلفا1» برود و به زمین بر گردد عمه کاترین هم تمایل داشت من این کار را بکنم . گفتم : «غیر ممکن است . رفت و برگشتم ماه ها طول می کشد در صورتی که چند روز دیگر مسابقات بسکتبال شروع می شود و تیم به من نیاز دارد . » من کاپیتان تیم بسکتبال کلاس های ششم بودم و انگار برای پدرم مهم نبود ، چون گفت : « سفرت یک هفته تا ده روز طول می کشد ، عمه کاترین پول سفرت را فرستاده تا تو را از طریق «ویا کد » بفرستیم . » _ جدی می گویید ؟ _ بله . تو اولین عضو خانواده هستی که با ویا کد سفر می کنی . دوست داری ؟ _ به گمانم دوست داشته باشم . همه ما با موشک به ماه و دیگر سیاره ها رفته بودیم ولی پدر برای سفرهای ماموریتی اش به کهکشان آلفا و کهکشان کاپا از ابر موشک استفاده می کرد که ماه ها طول میکشید . همین دو سال پیش دانشمندان راه جدید دیگری به نام «ویا کو» پیدا کردند . به نظر من سفر با «ویا کد» وحشتناک بود ولی هر کس که با ویا کد سفر کرده بود به ایمنی اش قسم می خورد . یکی از بچه های مدرسه می گفت حتی آسان تر از پایین رفتن از پله است . می گفت : « اول آدم را با سیم به کامپیوتر وصل می کنند بعد چیزی تزریق می کنند که خوابت می برد بعد که بیدار می شوی می بینی به مقصد رسیده ای . همه اش همین است ! » معلممان می گفت : مثل بقیه چیزها می ماند و برای همه مردم قابل استفاده است . در قرن بیستم که مهندسان برای همه چیز برنامه کامپیوتری می نوشتند ، چنین ایده ای در ذهنشان جرقه زد . برنامه های کامپیوتری برای ماشین ها ، چرخ ها ، صندلی ها و بعد حیوانات و سرانجام برای انسان ها ! اوایلش مشکلات زیادی وجود داشت ، بعضی ها می گفتند انسان ، چیزی بیش از یک سری عدد و فرمول است ! ولی مهندسان برنامه های کامپیوتری ای طراحی کردند که نشانگر شکل ظاهری آدم ها و اعمال و رفتار و احساسشان بود . در گام بعدی ، از انسان را در مدلش جا می دادند مدل همانند آن فرد عمل می کرد ! ولی اوضاع زمین ، بهرام و اورانوس آشفته شد چون معلوم نبود آدمی که رو به رویت است آدمی واقعی است یا مدل ! بعضی ها عقیده داشتند که این کار انسانی و صحیح نیست ! شاید هم این طور باشدو به هر حال مزایای زیادی داشت . چون هر کسی می توانست داده یا اطلاعات را توسط امواج خنثی به همه جای دنیا بفرستد . از طرفی زمان سفر با «ویاکد» کوتاه تر از باقی روش ها بود . هر مدلی که با برنامه یک انسان پر می شدبه مقصد فرستاده می شد و در مقصد مدل زنده می شد و مثل آن مرد رفتار می کرد . ولی بدن اصلی در جایی به نام مخزن خواب نگهداری می شد تا مدلش برمی گردد . با برگشت مدل ، داده کامپیوتری از بدن مدل بیرون آورده می شد و بدن اصلی بیدار می گشت و به خانه اش می رفت . «ویاکد» یک عیب داشت اینکه مدل نمی توانست با خودش چیزی حمل کند . بنابراین عمع کاترین می بایست برای آوردن چمدان هایش با ابر موشک سفر می کرد و چند هفته پس از من به خانه می رسید . من باید شش میلیون سال نوری از زمین به سمت آلفا سفر می کردم ، فقط برای اینکه در بستن اسباب های عمه ام کمک کنم . پدرم تاکید کرد که این را عمه ام خواسته است و فقط از م ! نه پدر و نه مادر یا خواهرم ژان که دو سال از من بزرگ تر است . کمی عجیب به نظر می رسید . به هر حال چه بخواهم چه نخواهم باید به این سفر بروم . پدر و مادرم و ژان با من به ترمینال آمدند تا پروازم را ببینند . مردم زیادی به آن جا آمده بودند تا هر کدام به یک قسمت دنیا بروند . ترمینالی نفرین شده بود ! نه قسمت بارگیری داشت نه پلکان متحرک و نه ابر موشک هایی با موتورهای آماده پرواز . به جایش راهروهایی با اتاق های کوچک داشت درست مثل بیمارستان ! پدر پشت میکروفن پذیرش رفت و گفت : «جک استیونشن به کهکشان راه شیری آلفا ، «آلفا1» ، شهر ناتینگهام . » کارت های کامپیوتر با صدای تلیک فایل مرا پیدا کردند و بعد صدای کامپیوتر گفت : «اتاق آ 8» «اتاق آ 8» را در انتهای سالن پیدا کردیم که بیشتر شبیه اتاق انتظار مطب ها بود . عکس هایی به دیوار ها بود و مردم گوش تا گوش روی صندلی ها نشسته بودند که یا مجله می خوانند یا صفحه ویو تماشا می کردند . ژان گفت : « چه عجیب است ! » گفتم : این ها منتظر چه هستند ؟ خانمی گفت : «من منتظر «ویاکد» هستم برای رفت به اورانوس ! » آقایی گفت : « من هم می خواهم به پلوتون بروم ! »هر کس جایی می رفت . به هر حال بیشتر شبیه مطب دکتر بود تا ترمینال . خانمی که کت سفید پوشیده بود یکی یکی مریض ها- یعنی مسافر ها- را صدا کرد و بیرون برد تا اینکه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 228صفحه 14