مجله نوجوان 209 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 209 صفحه 8

مریم اسلامی ساندویچت را با قورباغه عوض کن! آن وقت دستش را از پشت گردن من برداشت و پای دیگر قورباغه را که توی دست یوسف آویزان بود، چسبید. یوسف دستش را به طرف جیبش برد و یک تیغ موکت ­بُری درآورد و با صدای قیژ تیزی، تیغ آن را بالا داد. بعد نگاهی به من انداخت و رو به اکبر گفت: «محکم پاشو بگیر!» قورباغه داشت تقلّا می‏کرد تا از دست آنها فرار کند. لبۀ تیغ برقی زد و یوسف آن را به طرف قورباغه برد. چشمانم را بستم، آب دهانم را قورت دادم و گفتم: «ولش کنین. چیکارش دارین؟!» یوسف، تیغ را از روی پوست قورباغه برداشت، به طرف دهانش برد و قبل از اینکه دستۀ آن را لای دندانهایش بگذارد، گفت: «دلت می‏سوزه براش؟!» و خندید. دلم ریش شده بود و پشت گردنم مور مور می‏شد. کف دستهایم عرق کرده بود و چشمهایم می‏سوخت. به قورباغه نگاه کردم. دیگر تقلایی نمی‏کرد. فقط به لجنهای سبز آب روی استخر خیره شده بود. دوباره گفتم: «ولش کنین!» اکبر گفت: «ما رو باش که می‏خوایم نمایش نشونش بدیم.» یوسف دوباره تیغ را از لابه‏لای دندانهایش برداشت و گذاشت روی پوست تن قورباغه. همین که خواست ببرد، اکبر یکدفعه دست او را کنار زد و گفت: «هِی، بچه نُنُر. می‏تونی این قورباغه رو از ما بخری و به جای نصف کردن، ناز و نوازشش کنی.» لحظه‏ای هر دو به هم نگاه کردند و بعد نگاههای حریصشان افتاد روی ساندویچ که توی دستهایم فشارش می‏دادم. یوسف گفت: «معاملۀ خوبیه. ساندویچ هم به جای پول قبول می‏کنیم.» و تیغ در دست منتظر شد. به قورباغه نگاه کردم، به زیر گلویش که به سرعت باد و خالی می‏شد. به آدم بغض کرده‏ای می‏مانست که نمی‏تواند گریه کند. آرام دستم را به طرف آنها دراز کردم. اکبر با آن دستش که قورباغه را نگرفته بود، ساندویچ را که کاغذ کاهی دورش از عرق دستهایم خیس شده بود، برداشت و

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 209صفحه 8