مجله نوجوان 209 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 209 صفحه 26

مریم شکرانی قورباغه با طعم پیاز جعفری! مقدمه: اولها که روانشناسی اختراع نشده بود، همة مردم دکتر چیزهای دیگر بودند. به عنوان مثال دکتر روده، دکتر حنجره، دکتر پا و مفاصل و از اینجور چیزها و برای خودشان تند و تند نسخه می­پیچیدند و دست خودشان می­دادند. بعد کم کم علوم و دانشهای دیگری به مجموعةدانشهای بشری افزوده شد و مردم با علم روانشناسی آشنا شدند و نشستند با خودشان فکر کردند و کم کم به این نتیجه رسیدند که همة­شان می­توانند دکتر روانشناس هم بشوند. بنابراین شروع به تألیف کتابها و مقاله­های کاملا علمی و کاربردی! زیادی کردند و شبکه­های تلویزیونی هم تأسیس کردند و ... در این جا حاصل زحمات و اظهار فضول (جمع فضل) مردم عزیز را در قالب یک شبکةماهواره­ای می­بینیم. برنامه روانشناسی! دکتر ت. ز (با دکلمه می­خواند): سلام عزیزم/ عزیزم سلام/ دوستت دارم، عاشقتم، والسلام - سرکار خانم دکتر مشنگ تعطیل زاده هستم متخصص روانشناسی از دانشگاه khooliya khol اسپانیا و در خدمتتان هستم تا با هم سه سوته کلیةبیماریها و ضایعات روانی، عقده­ها و ناهنجاریها و در یک کلام مشکلات بشری را حل کنیم برود پی کارش. زی لی لی لینگ! دکتر ت. ز: دوست عزیزی پشت خط برنامه هستند. بفرمایید..... تلفن: خانم دکتر! جان خودتان مرا نجات بدهید. من دارم فنا می­شوم. دارم پودر می­شوم. اولش که 7 تا انگشت دست راستم لای در مترو گیر کرد و قطع شد. بعد فرزند بزرگم به علت قتل در زندان افتاد و قرار است اعدامش کنند. صاحبخانه هم اسباب و اثاثیة­مان را توی کوچه پرت کرده است و من الان وسط کوچه نشسته­ا م برنامه را تماشا می­کنم. یک دقیقه قبل هم یک خودرو رد شد و هرچه آب گند و لجن بود به سر تا پای بنده و زار و زندگی­ام پاشید و رفت هههههههههههه ! (مثلاً گریه می­کند.) دکتر ت. ز:عزیزم شما چند سالتان است؟! تلفن:ههههههههه! شما به آن چه کار دارید خانم؟! ... ههههههههه! دکتر ت. ز:دوست عزیز، این که چیزی نیست. شما خودت الکی همه چیز را بزرگ کردی و کافی است دیدگاهت را کمی تغییر بدهی. مثلاً شما که تا پارسال 7 تا انگشت داشتی چه تاجی به سر خودت گذاشتی که حالا بدون آن نتوانی؟! این جمله را روزی هفتاد بار با خودتان تکرار کنید. می­رویم سر مشکل دوم. عزیزم از قدیم گفتند: تربیت از بچه عزیزتر است. این فرزند شما که اینقدر بی­تربیت و بی­شخصیت است که می­رود قتل می­کند، همان بهتر که اعدامش کنند. شما این فرزند بی­تربیت و مایع! آبروریزی را می­خواهید چه کار کنید؟! عجب آدمی هستی شما! بنابراین هر روز روزی 150 مرتبه روی کاغذ بنویس: چه بهتر! برود بمیرد. اما مشکل سوم! عزیزم همه مشکل مسکن دارند. شما برو یک مقدار پایین شهر تر سرچ کن، خانه پیدا می­کنی. اگر نشد، بروید توی حومةشهر دنبال خانه بگردید. باز هم جواب نداد، به آژانسهای مسکنهای!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 209صفحه 26