
دلم لرزید. چه جوابی به من داده بود. حالا من
خیس عرق شده بودم. او مشغول کار شد. اما من که
از حرفهایم پشیمان بودم با خجالت رو کردم به او:
- خداوند تو را رحمت کند. من میخواستم تو را
نصیحت کنم، اما تو من را نصیحت کردی.
محمد باقر (ع) به من دوباره لبخند زد.
«دوست» سالگرد شهادت حضرت امام محمد باقر (ع)
را تسلیت عرض مینماید.
به دست آوردن مال دنیا، کار میکنی؟»
او لبخند زد و دوباره مشغول کار شد. من بلندتر
از قبل به او گفتم: «ای محمدِ باقر اگر در این حال
مرگ به سراغت بیاید چه خواهی کرد؟»
فوری دست از کار کشید و جواب داد: «به خدا
سوگند اگر مرگ به سراغ من بیاید، در حالی هستم
که دارم با کار و تلاشم خداوند را اطاعت میکنم.
پس دیگر نیازی به تو و مردم ندارم. من در آن هنگام از مرگ میترسم که در حال گناه به سراغم بیاید.»
در همین هنگام دوست دامپزشک جان
که اودی را به امانت به جان داده بود به خانه
جان میآید. جان هاج و واج مانده است که
چگونه موضوع گم شدن اودی را به دوستش
بگوید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 266صفحه 9