استراحت میکنند. خرسها به خواب طولانی میروند. بچهها با
برف، آدم برفی درست میکنند و از سرسره بازی روی برفها
لذّت میبرند. آنها کاپشن و شال و پوتین میپوشند و در خانه
کنار بخاریهای گرم استراحت میکنند تا سرما نخورند.» وقتی
حرفهای فصلها تمام شد آنها دور خورشید خانم را گرفتند
و گفتند: «خوب ببینیم کدام یک از ما زیباتر هستیم؟» خورشید
خانم که میدانست آنها با همدیگر زیبا هستند رو به بهار کرد
و گفت: «نمیشود وقتی که تو میآیی درختان شکوفه ندهند.»
که یک مرتبه سر و صدای تابستان بلند شد و گفت: «اگر شکوفه
نباشد در تابستان هم از میوههای خوشمزه خبری نیست.» و بعد
خورشید خانم رو به پاییز کرد و گفت: «وقتی تو میآیی نمیشود
که برگها نریزند» که این موقع سر و صدای زمستان بلند شد و
گفت: «پس کی درختها استراحت کنند؟» و بهار هم گفت: «اگر
درختان استراحت نکنند. وقتی که من میآیم دیگر نمیتوانند
برویند و دوباره زندگی را آغاز کنند». خورشید خانم به آنها
گفت: «پس حالا معلوم شد که شما با هم زیبا هستید. اگر با هم
همکاری نکنید زیباییهایتان را از دست میدهید.
این کتاب، 29 قصه دیگر هم دارد که اگر دوست دارید آنها
را بخوانید میتوانید کتاب قصهی امشب، شبهای دی را از
کتابفروشیهای معتبر کودک تهیه کنید و بخوانید.
اما موشها میگویند که
بالاخره گوشت خوب از راه
رسید!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 266صفحه 33