مجله خردسال 24 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 24 صفحه 8

فرشته­ها امروز آب نداشتیم. باغچه خشک بود و گل­ها تشنه بودند. شب، وقتی پدر آمد، از شیر زیرزمین خانه­ی ما کم­کم آب می­آمد. پدرم گفت: «برو همسایه­ها را خبر کن.» بعد در خانه را باز گذاشت. من بچه­های کوچه را صدا زدم. من و مادرم کمک کردیم تا همه­ی همسایه­ها سطل­هایشان را پر از آب کنند. پدرم خیلی خوشحال بود. او به عـکس امـام نگـاه کـرد و گفـت: «روزهــایی که امـام درس می­خواندند، توی خانه­شان یک قنات بود. چیزی مثل چـاه که پر از آب پاک و خنک بود. امـام هر روز در خـانه شان را باز می­گذاشتند تـا هر کـس که می­خواهد بیـاید و هرچه قدر که دلش می­خواهد آب بردارد.» گفتم: «امروز خانه­ی ما هم مثل خانه امام شد!» پدرم خندید. مرا بوسید و گفت: «کاش بتوانیم همیشه مثل امـام خوب و مهربان باشیم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 24صفحه 8