مجله خردسال 24 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 24 صفحه 6

مادر اشک­هایش را پاک کرد و همه توی غار رفتند وسط غار، آتش، گرم و روشن بود. همه دور آتش نشستند و غذا خوردند. پسرک هنوز توی فکر آسمان بود. توی فکر باران و شکار آسمان. همین طور که به آتش خیره شده بود، خوابش برد. صبح وقتی از خواب بیدار شد، پدر به جنگل رفته بود و آفتاب گرم و داغ می­تابید مثل آتش. پسرک با خوشحالی مادرش را صدا کرد و گفت: «دیشب، پدر آسمان را شکار کرده است. نگاه کنید. او دیگر نمی­بارد. می­توانیم لباس­ها را پهن کنیم تا خشک شوند!» مادر با خوشحالی لباس­ها را آورد وبا کمک پسرک، همه را پهن کردند تا خشک شوند. آسمان صاف و آبی بود و خورشید گرم و طلایی می­درخشید، پسرک پیش خودش گفت: «پدر من قوی­ترین شکارچی است. او تنها کسی است که توانست آسمان را شکار کند!» این طوری بود که اولین تیر هوایی را پدر یک پسر کوچولو پرتاب کرد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 24صفحه 6