و بـا خوشحـالی به هم نگـاه کردنـد و گفتند: «ما کمک میکنیـم تـا دیـوار را برداریـد و و ها هم قول میدهند که مراقب گلهای باغچهی شمـا باشند.» گفت: «این باغچه و گلها وقتی قشنگ هستند که بچهها در آن بازی کنند. فقط باید قول بدهند که گلها را لگد نکنند و ساقهی آنها را نشکنند.» روز بعد، همه خوشحال بودند. از دیوار دور خانه خبری نبود.
به باغچه آب میدادند و برگهـا علفهـای خشـک را جمع میکردند.
به آنها نگاه میکرد. حالا هم خوشحال بود و هم احساس میکرد بچهها را خیلی خیلی دوست دارد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 24صفحه 19