مجله خردسال 30 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 30 صفحه 17

لاکی تمساح موشی عروسی خاکستری خاکستری رودخانه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. کنار نشسته بود و به دور دورها نگاه کرد. از آن جا می­گذشت. را دید. جلو رفت و گفت: «سلام این جا چه کار می­کنی؟» آهی کشید و گفت: «باید به آن طرف بروم. ولی با وجود این بزرگ نمی­توانم.» پرسید: «چرا می­خواهی به آن طرف بروی؟ جواب داد: «امروز عروسی است. او مـرا به عروسـی­اش دعوت کـرده. ولی اگـر پـایم را تـوی آب بگذارم مرا یک لقمه می­کند. ساکت شد و به نگاه کرد. بعد گفت: «باید سوار قایق بشوی و از بگذری.» گفت: « خیلی بزرگ است. قایق مرا می­شکند و مرا می­خورد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 30صفحه 17