مجله خردسال 113 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 113 صفحه 4

غروب بود. از آشپزخانه، صداهای آشنایی می­آمد. باد خبر آورده بود که بی­بی­جان غصه­اش گرفته با آن همه ظرف نشسته چه کار کند. سینی، صورت پهن و گردش را این طرف و آن طرف چرخاند و گفت: «بی­چاره حق دارد. نمی­دانید امروز چه قدر نخود و لوبیا و عدس و ماش پاک کردیم. خسته شدیم.» چند کاسه که یک وری افتاده بودند و ته مانده­ی آش از لبشان پایین می­ریخت،گفتند: «پس ما چه بگوییم که از آن همه مهمان پذیرایی کردیم.» ملاقه زیر ظرفشویی افتاده بود. بـا بی­حالی غلتی زد و گفت: «چه آش خوشمـزه­ای شده بود. دست بی­بی درد نکند.» دیگ که ساکت نشسته بود، شکم گنده­اش را جلو داد. خودش را کنار دیوار کشید و داد زد: «من بیچاره از کله­ی صبح آن­قدر قل زدم و حرص و جوش خوردم تا آش بی­بی جا بیفتد.» همین موقع جـارو شـرت و شورت از راه رسید. پـای پلهها دراز کشید. نفس زنـان گفت: «کـاشکی بعد از این همه رفت و روب یک بزن بکوب حسابی داشتیم! آخر جشن تولد بی­ساز و آواز کی دیده؟ کاشکی بی­بی یک تنبک داشت. آن وقت خودم برایش از این سر حیاط تا آن سرحیاط می­رقصیدم.» سینی فکر کرد که باید کاری کرد کارستان. هم ظرفها شسته بشود هم مهمانی خانه­ی بی­بی بشود ورد زبان! چرخی خورد. جلوآمد و صدا زد: «آهای! ملاقه! بیا با هم ساز بزنیم. تو که دست به دیمبل دیمبولت خوب است!» ملاقه جستی­زد وخودش را به سینی رساند. انگار نه انگار که خسته بود. شروع کرد به زدن: «دیمبل دیمبول»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 113صفحه 4