مجله خردسال 156 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 156 صفحه 4

قصه­های آبجی و داداشی ببعی لاله جعفری چیک چیک چیک صدایی آمد. آبجی گفت: «چی بود؟» داداشی گفت: «صدای کی بود؟» آن­ها از توی کتاب قصه بلند شدند و این طرف و آن طرف را نگاه کردند. یک دفعه، چیک... یک قطره آب روی دماغ آبجی چکید. چیک چیک دو قطره آب روی دماغ داداشی چکید. آن­ها بالا را نگاه کردند. آسمان پر از باران بود، آبجی و داداشی گفتند: «به! چه بارانی!» و آمدند لبه­ی کتـاب نشستند. پاهایشان را از کتاب آویزان کردند و زیر باران تکان دادند. نـاگهان صدای بع بع شنیدند. آبجی گفت: «چی بود؟» داداشی گفت: «صدای کی بود؟» هن هن هن، بع بع بع. سر و کله­ی بره ببعی پیدا شد. بره ببعی خیس خیس بود. آبجی و داداشـی گفتنـد: «تو کجا؟ زیر این باران کجا؟» ببعی، بع بع بع، هــای­هــای­هــای بغضـش ترکیـد: «آقا گرگه دنبالم کرده، الانه که برسه...» آّبجی و داداشی گفتند: «گریه نکن. نترس، ما مواظبت هستیم.» بعد تندی ببعی را بغل کردند و گذاشتند توی کتاب. بره ببعی شد بره­ی کتاب. آبجی و داداشی هم تندی پریدند پیشش. یکی این طرف خوابید. یکی آن طرف. ناگهان، خر خر خر، گومب گومب گومب، صدایی شنیدند. آبجی یواش گفت: «چی بود؟» داداشی گفت: «صدای کی بود؟» بره ببعی ترسان و لرزان گفت: «صدای گرگه بود.» و تندی کتاب را بست. سه تایی توی کتاب قایم شدند. گرگه آمد جلو. جلو و جلوتر. هی بو کشیدو بو کشید و هی نزدیک تر آمد. بعد زوزه­ای کشیـد و گفت: «آهای بره ببعی! دست­ها بالا، زود تسلیم شو، بدو که زیر باران خیس شدم!» بره از ترس لرزید. آبجـی گفت: «نترس، ما هستیم.» داداشـی گفت: «نلـرز، ما هستیم.» گـرگـه، صبـر کـرد. اما ببعی نیامد. با خودش گفت: «شاید ببعی این­جا نیست.» دوباره زوزه کشید: «آهای! ببعی! تا سه می­شمارم. اگرآمدی که آمدی اما اگر نیامدی،آن وقت چی؟آن وقت می­بینی که چی!» - «یک» ببعی­لرزید. - «دو» ببعی لرزید و لرزید. - «سه»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 156صفحه 4