مجله خردسال 156 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 156 صفحه 6

ببعی لرزید و لرزید و لرزید بعد از ترس زیر پایش را خیس کرد. گرگه با خودش گفت: «حتما این­جا نیست.» می­خواست برود که چشمش به جوی باریک آبی افتاد که از لای کتاب راه افتاده بود. گرگه هو هو خندیدو گفت: «ای ترسو! توی کتاب قایم شده­ای؟! ای لرزو، خودت را هم که خیس کرده­ای! هوهوهو» ببعی خجالت کشید. آبجی گفت: «حالا وقت خجالت نیست. ترس و لرز هم فایده­ای ندارد.» داداشی گفت: «باید حساب گرگه را برسیم.» آبجی گفت: «باید نقشه­ای بکشیم.» و سه تایی توی کتاب فکر کردند و فکر کردند و پچ پچ کردند. گرگه گفت: «آهای! بره خیسو! نمی­آیی؟ باشد. پس من می­آیم...» که یک دفعه صدایی شنید. صدا یواشکی می­گفت: «خوب گولش زدیم. الان می­آید!» بعد هه هه هه صدای خنده آمد و یکی گفت: «صبر داشته باش.معجون آماده است. بگذار نزدیک­تر بشود بعد درش را بردارم و گرگه را شوت کنم آن طرف دنیا!» گـرگـه ترسید و با خودش گفت: «حتما برای من نقشه­ای کشیده­اند. قبل از این که بلایی به سـرم بیاورند، بــاید فرار کنم.» گرگه دو تا پا داشت. دو تای دیگر هم قرض کرد و در رفت. آبجی و داداشی و ببعی هم تندی از کتاب بیرون پریدند و زیر باران، غش غش خندیدند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 156صفحه 6