مجله خردسال 156 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 156 صفحه 8

فرشتهها وقتی مادرم مشغول آماده کردن سفره­ی افطار بود، پدر داشت نماز می­خواند. کنار در ایستادم تا نمازش را تمام کند. نماز پدرم تمام شده بود اما همین طور نشسته بود و دعا می­خواند. رفتم جلوی او نشستم. پدرم چشم­هایش را بسته بود و گریه می­کرد. من هیچ وقت گریه­ی پدرم را ندیده بودم. اشک او را پاک کردم و گفتم: «گریه می­کنید؟» پدرم چشم­هایش را باز کرد و گفت: «می­دانی امشب چه شبی است؟» پرسیدم: «چه شبی است؟» پدرم گفت: «شبی که حضرت علی (ع) آخرین نمازشان را خواندند. شبی که امام به شهادت رسیدند.» پدرم را بغل گرفتم و گفتم: «برای حضرت علی (ع) گریه می­کنید؟» پدرم مرا بوسید و گفت: «فرشته­ی قشنگم! علی یعنی همه­ی خو بی­ها، مهربانی­ها، شجاعت­ها... حضرت علی (ع) امروز پیش خداست. برای از دست دادن همه­ی خوبی­ها گریه می­کنم.» سرم را روی شانه­ی پدرم گذاشتم. پدر من هم خوب است و هم خیلی خیلی مهربان.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 156صفحه 8