مجله خردسال 161 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 161 صفحه 4

عروسی بوی عید فریبا کلهر بوی بد، تنها بود. غصه دار بود. فکر کرد: «اگر زن بگیرم، هم­صحبت پیدا می­کنم، دیگر غصه ندارم.» بوی بد رفت و رفت تا به یک لنگه جوراب رسید. جوراب، کمی بو می­داد. بوی عرق پا می­داد. اما بوی بد، او را پسندید و ازش خواستگاری کرد. لنگه­جوراب گفت: «واه! واه! چه حرف­ها! من زن تو بشوم؟» بوی بد پرسید: «مگر من عیبی دارم؟» لنگه جوراب گفت: «من شوهری می­خواهم که خوش­بو باشد.بوی گل و عطر بدهد.» بوی بد، لنگه جوراب را با آرزوهایش تنها گذاشت. بوی بد رفت و رفت تا به پارکی رسید. مادر و پسری روی نیمکت نشسته بودند. مادر گفت: «عید توی راه است. بوی عید می­آید.» پسر پرسید: «عید چه بویی دارد؟» مادر گفت: «عید بوی همه­ی چیزهای خوب را می­دهد. عید بوی سیب و تمشک می­دهد. بوی میوه و شیرینی. بوی سبزه وگل. بوی خوش­بختی و امید. بوی آبنبات میوه­ای...» بوی بد، عاشق بوی عید شد. گفت: «باید بروم بوی عید راپیدا کنم. شاید زنم شد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 161صفحه 4