مجله خردسال 161 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 161 صفحه 6

وقتی بوی بد بیدار شد، درخت بالای سرش پر از شکوفه بود. همه جا سبز بود. پر از عطر گل بود، پر از عطر سیب و تمشک. بوی بد با خودش گفت: «گمانم این بو، بوی عید است.» بعد بوی عید را دید که لای درخت­ها و سبزه­ها می­چرخید. بوی بد، با دیدن بوی عید دستپاچه شد. زبانش بند آمد، گفت: «سلام! زن من می­شوی؟» بوی عید، خنده­اش­گرفت. گفت: «تو چه­قدرکم طاقتی! چه­قدر عجله داری! اول بیا خواستگاری.کمی برو بیا کنیم. اگر هم دیگررا پسندیدیم، زنت می­شوم، وصله­ی تنت می­شوم.» بوی بد، خوش­حال شد و آن­ها با هم عروسی کردند. مبارک باشد! از عروسی بوی عید و بوی بد، سال­ها می­گذرد. آن­ها کلی بچه­ی قد و نیم قد دارند. بعضی از آن­ها مثل مادرشان خوش­بو هستند، بعضی دیگر به پدرشان رفته­اند و بوی بد می­دهند. اما نه! بوی بد هم دیگر بدبو نیست. هم نشینی و هم صحبتی با یک زن خوش­بو، او را هم خوش­ بو کرده است!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 161صفحه 6