وقتی بوی بد بیدار شد، درخت بالای سرش پر از شکوفه بود.
همه جا سبز بود.
پر از عطر گل بود، پر از عطر سیب و تمشک.
بوی بد با خودش گفت: «گمانم این بو، بوی عید است.»
بعد بوی عید را دید که لای درختها و سبزهها میچرخید.
بوی بد، با دیدن بوی عید دستپاچه شد.
زبانش بند آمد، گفت: «سلام! زن من میشوی؟»
بوی عید، خندهاشگرفت. گفت: «تو چهقدرکم طاقتی! چهقدر عجله داری! اول بیا خواستگاری.کمی برو بیا کنیم. اگر هم دیگررا پسندیدیم، زنت میشوم، وصلهی تنت میشوم.»
بوی بد، خوشحال شد و آنها با هم عروسی کردند. مبارک باشد!
از عروسی بوی عید و بوی بد، سالها میگذرد.
آنها کلی بچهی قد و نیم قد دارند.
بعضی از آنها مثل مادرشان خوشبو هستند، بعضی دیگر به پدرشان رفتهاند و بوی بد میدهند.
اما نه! بوی بد هم دیگر بدبو نیست.
هم نشینی و هم صحبتی با یک زن خوشبو، او را هم خوش بو کرده است!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 161صفحه 6