مجله خردسال 168 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 168 صفحه 8

فرشته­ها عید قربان بود و مادر و مادربزرگ و زن دایی به خانه­ی خانم همسایه رفته بودند. من و حسین پیش پدربزرگ ماندیم. مادرم گفت: «فقط خانم­ها دعوت شده­اند. بهتر است تو و حسین پیش پدربزرگ بمانید.» من و پدربزرگ با حسین بازی کردیم و او را سرگرم کردیم. ظهر، پدربزرگ یک سفره­ی کوچک پهن کرد و ناهاری را که مادربزرگ برایمان درست کرده بود، گرم کرد و آورد تا بخوریم. وقتی من و حسین سر سفره نشستیم، پدربزرگ گفت: «مثل روزی است که امام با نوه­ی کوچولوشان ودوست او ناهار خوردند!» من یک قاشق غذا در دهان حسین گذاشتم و گفتم: «برایمان تعریف کنید.» پدربزرگ گفت: «یک روز نوه­ی امام با یکی از دوستانش در حیاط خانه بازی می­کرد که امام از او خواست که دوستش را برای ناهار به اتاق امام بیاورد. آن وقت امام همراه آن­ها ناهار خوردند.» من یک قاشق دیگر غذا در دهان حسین گذاشتم. پدر بزرگ گفت: «آن روزها هم فرشته­ها میهمان امام بودند. مثل امروز که فرشته­ها کنار سفره میهمان ما هستند.» حسین یک قاشق غذا را به طرف پدر بزرگ برد تا در دهان او بگذارد. حسین به پدربزرگ غذا می­داد و من به حسین!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 168صفحه 8