بیدارشو!
بهار آمده بود.
اما درخت، هنوز در خواب بود.
پرستو رسیده بود.
اما درخت، هنوز در خواب بود.
آفتاب، آرام آرام او را نوازش کرد و گفت: «بیدار شو درخت زیبا!» پرستو لانهاش را تمیز کرد و گفت: «بیدار شو درخت زیبا!»
اما درخت، در خواب بود.
نه برگی داشت نه شکوفهای.
سنجاب با صدای پرستو از لانه بیرون آمد و گفت:
«آمدی پرستو جان! میبینی درخت خواب مانده و بیدار نمیشود؟»
جیرجیرک کنار لانهی پرستو نشست و گفت: «بیدار شو درخت زیبا!» اما بیفایده بود.
باد وزید و شاخههای درخت را تکان داد و گفت: «بیدار شو! بهار شده!» اما درخت بیدار نشد.
رود از کنار درخت گذشت و گفت: «بهار آمده! بیدار شو! بیدار شو!»
سنجاب گفت: «اگر درخت بیدار نشود و جوانه نزند،برای همیشه در خواب میماند.باید او را بیدار کنیم.» پرستو گفت: «اگر همه با هم او را صدا کنیم، صدایمان را میشنود و بیدار میشود.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 180صفحه 4