خورشید
بیلچه
گل
آواز بهار
پرنده
آبپاش
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
بهار شده بود.
اما باغچه، خشک و بی بود.
به نگاه کرد و گفت: «برای باغچهای که ندارد، نمیتوانم آواز بخوانم.» گفت: «پس کاری کن که باغچه پر از شود.»
کمی فکر کرد و به انباری رفت.
را دید و گفت: «نمیتوانم برای باغچه ای که ندارد آواز بخوانم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 180صفحه 17