مجله خردسال 184 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 184 صفحه 8

فرشتهها کاشی­های حیاط پدربزرگ شکسته بودند. برای همین هم دایی­عباس کسی را آورد تا کاشی­های حیاط را عوض کند. مادربزرگم برای ناهار، عدس پلو درست کرده بود. ما هنوز ناهار نخورده بودیم که دایی عباس به آشپزخانه آمد و برای آقایی که کاشی­ها را درست می­کرد غذا برد. به مادربزرگم گفتم: «چرا ناهار او را زودتر دادید؟» مادربزرگ در حالی که سفره را می­انداخت گفت: «او کار کرده و خسته و گرسنه است. بهتر است که زود غذایش را بخورد.» دایی­عباس غذای او را داد و برگشت. ما همه با هم ناهار خوردیم. مادربزرگ گفت: «امام همیشه قبل از خوردن غذا سوال می­کردند که آیا همه­ی کسانی که در خانه کار می­کنند، غذا خورده­اند یا نه. امام هیچ وقت قبل از دیگران غذا نمی­خوردند.» از پنجره به حیاط نگاه کردم. او مشغول غذا خوردن بود. می­دانم که عدس پلوی خوش­مزه­ی مادربزرگ را خیلی دوست دارد، مثل من و دایی عباس.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 184صفحه 8