مجله خردسال 213 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 213 صفحه 8

فرشته­ها پدربزرگ، رو به روی من نشسته بود و خمیازه می­کشید. من هم خمیازه­ام گرفت. پدربزرگ خندید و گفت: «از قدیم گفته­اند خمیــازه، خمیــازه می­آورد.» مادرم گفت: «و خنده هم خنده می­آورد.» مادر خندید. من هم خنده­ام گرفت. پدربزرگ گفت: «اگـر خوبی کنی، خوبی می­بـیـنی. بــا دیگـران مهربان باشی، با تو مهربان می­شوند. با ادب باشی، همه بـا تـو، با ادب رفتار می­کنند.» پدربزرگ می­خواست چیزی بگویدکه باران شروع کرد به باریدن. من و مـادر و پـدربزرگ رفتیم پشت پنجـره. پدربــزرگ گفت: «خدا را شکر! زمین تشنه بود، آسمان بارید.» گفتم: «آسمان به زمین باران داد تـا درخت­ها و گـل­هــا تـشـنـه نمانند. حالا زمین به آسمان چه می­دهد؟» پدربزرگ گفت: «خورشید می­تابد و دوباره آب را بخار می­کند. آسمان باز هم پر از ابر می­شود.» مادر، مرا بغل گرفت و گفت: «نگاه کن! این همه زیبایی را خدا به ما داده است. اگـر گفتی که ما باید برای خدا چه کنیم؟» گفتم: «من نمی­دانم.» مادرم گفت: «فقط او را شکر کنیم و آن طور بـاشـیم که خدا دوسـت دارد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 213صفحه 8