مجله خردسال 137 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 137 صفحه 6

پیرمرد لباس را پوشید و چوب بزرگ و محکمی را هم در دست گرفت و همراه گله به چمنزار رفت. وقتی گوسفندان مشغول خوردن علف شدند، پیرمرد در میان آن­ها نشست و منتظر ماند. گرگ به دور و بر نگاه کرد. چوپان را ندید. با خودش گفت: «بهترین فرصت برای شکار گوسفند است.» بعد آرام به گله نزدیک شد. وقتی به گوسفندان نگاه کرد، گوسفند چاقی را دید که روی زمین نشسته است. با خودش گفت: «این گوسفند تنبل، بهترین غذا برای من است. چون نمی­تواند بدود و از چنگ من فرار کند.» گرگ به گوسفند نزدیک شد، نزدیک و نزدیک­تر. همین که خواست با پنجه­های قوی و محکمش گوسفند را بگیرد، پوست گوسفند کنار رفت و چوب محکم و بزرگی به سرش خورد. گرگ بی­چاره که نمی­دانست چه شده، با سر و صورت زخمی پا به فرار گذاشت. می­دوید و فریاد می­زد: «گوسفند چوب به دست نمی­خواهم! گرسنگی بهتر از زخمی شدن به دست گوسفندان است.» گرگ رفت و دیگر به سراغ گله نیامد. چوپان پیر و زن عاقل و مهربانش دوباره شاد و خوش­بخت شدند، مثل روزهای قبل.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 137صفحه 6