مجله خردسال 153 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 153 صفحه 18

گفت: «میترسم بیاید و تخمهای را بخورد.» پرسید: «کدام تخم­ها؟» ، آرام را کنار زد و گفت: «این تخمها! باد، ی را از بالای پایین انداخته.» گفت: «باید مواظب باشیم تا این تخم­ها نشکنند و زیر باران خیس نشوند.» و ، آرام را روی زمین کشیدند و به گوشه­ای زیر بردند. همین موقع صدای به گوش رسید. او آواز می­خواند و نزدیک و نزدیک تر می­آمد. و با ترس به هم نگاه کردند. گفت: « عزیز! فرار کن! اگر تو را ببیند، تو را می­خورد.» گفت: «اگر من فرار کنم ممکن است او تخمهای را ببیند و آن­ها را بخورد.» نمی­دانست چه کند. نزدیک و نزدیک تر می­شد. ناگهان به گفت: «تو را سرگرم کن تا من برگردم!» و با سرعت از آن جا رفت. در حالی که میلرزید، کنار ی ایستاد. به رسید و گفت: «به به! چه خوب و شجاعی! تو از من نمی­ترسی؟» با صدایی لرزان گفت: «نه! از تو نمی­ترسم.» در حالی که به نزدیک می­شد، گفت: «حتی اگر بخواهم تو را بخورم؟» گفت: «حتی اگر بخواهی مرا بخوری!» دندان­های تیزش را به نشان داد و گفت: «پس وقت خوردن تو رسیده!» همین موقع، زمین لرزید و لرزید. صدای پای زودتر از خودش رسید. بعد در حالی که فریاد می­زد: «از این طرف! از این طرف!» به و نزدیک شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 153صفحه 18