درخت
پرنده
لانه
گرگ
برگ
موش
وقتی توفان شد
فیل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
بز
در کنار دشتی سبز و زیبا یک بود. روی ، یک داشت.
یک روز وقتی که در نبود، هوا ابری شد. باران بارید و توفان شد.
باد، را از روی برداشت و انداخت روی چمنها. زیر ایستاده بود که را دید.
جلو رفت و گفت: «ای وای! الان از راه میرسد و تخمهای را میخورد. باید فکری بکنم.»
روی تخمها را پراز کرد و همانجا کنار ایستاد.
از آنجا میگذشت که را دید و پرسید: «چرا این جا ایستادهای؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 153صفحه 17