مجله خردسال 159 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 159 صفحه 6

دیو، وقتی او را دید گفت: «تو چرا مثل بقیه فرار نکردی؟» ماهی کوچولو همین­طور که از ترس می­لرزید، گفت: «آمده­ام تا به تو بگویم ما را نخور! » دیو خندید و گفت: «نخورم؟ آن وقت گرسنه می­مانم.» ماهی کوچولو گفت: «پس اول مرا بخور. چون من تو را از خواب بیدار کردم.» دیو یخی پرسید: «تو از من نمی­ترسی؟» ماهی کوچولو با این که خیلی می­ترسید، گفت: «نه! نمی­ترسم.» همین موقع دیو یخی فریادی زد و پاهایش یخ زد. بعد، همه­ی تنش یخ زد. دست­ها و بعد سر او. ماهی­ها با دیدن کوه یخ، دسته دسته به طرف آن شنا کردند و ماهی کوچولو را آن­جا دیدند. ماهی کوچولو خندید و گفت: «خودم او را بیدار کرده بودم، خودم هم دوباره طلسمش کردم!» همه پرسیدند:«چه طوری؟» ماهی کوچولو گفت: «وقتی از دیو یخی بترسیم او قوی می­شود و وقتی از او نترسیم، او ضعیف می­شود و یخ می­زند! همه به ماهی کوچولو آفرین گفتند و دوباره بازی و خنده دور کوه یخی شروع شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 159صفحه 6