مجله خردسال 159 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 159 صفحه 22

پستچی پدرمن یک پستچی است. او هر روز با موتور، نامه­ها را برای مردم می­برد. پدرم شب­ها دیر به خانه برمی­گردد. یک روز، من و مادرم برای پدرم یک نامه نوشتیم. آن را یواشکی توی کیف پدر گذاشتیم. فردای آن روز، پدرم ظهر به خانه آمد. نامه­ی مادر در دستش بود. من و مادر از دیدن او خیلی خوش­حال شدیم. پدرم گفت: «سلام. امروز یک نامه برای خودم آورده­ام!» من و مادر خندیدیم و گفتیم: «ولی شما خانه نیستید تا نامه­ی خودتان را بگیرید!» پدر خندید. مادر خندید. من خندیدم و پدرم رفت تا بقیه­ی نامه­ها را برای مردم ببرد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 159صفحه 22