مجله خردسال 160 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 160 صفحه 6

رقصیدند و خندیدند. گل­های چمن­زار با شنیدن آواز رود و پیام پاییز، گلبرگ­هایشان را بستند و به خواب رفتند. برگ خسته بود. روی علف­ها نشست و به آسمان نگاه کرد. آسمان پراز ابر بود. باد گفت: «پاییز، برای من پیامی نداشت؟» برگ روی علف­ها غلتید و گفت: «چه­طور نمی­دانی که تو خودت پیام پاییز بودی! پیام به خواب رفتن گل­ها، سنجاب­ها و درخت­ها. پیام جاری­شدن رودها و زرد شدن علف­ها.» باد، برگ را بلند کرد و گفت: «من؟» برگ گفت: «صدای هوهوی توو خش­خش برگ­ها پیام پاییز بود. پیام سلام و رسیدن او!» باد خوش­حال بود. برگ را بلند کرد و با هم چرخیدند و خندیدند و رفتند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 160صفحه 6