مجله خردسال 160 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 160 صفحه 8

فرشته­ها دیروز دایی­عباس و زن دایی به خانه­ی ما آمدند و حسین را پیش ما گذاشتند. آن­ها می­خواستند به مکه بروند و چون حسین خیلی کوچک است، او را با خودشان نبردند. شب، حسین گریه می­کرد. مادرم تا صبح او را بغل گرفت و برایش لالایی خواند. به مادرم گفتم: «شما حسین را بیشتر از من دوست دارید.» مادرم گفت: «عزیز دلم! هر مادری بچه­ی خودش را بیشتر از همه­ی بچه­های دنیا دوست دارد. ولی حسین، پسر دایی عباس است. او خیلی­خیلی کوچولو است و به ما احتیاج دارد. حالا که پدر و مادر حسین، این­جا نیستند، ما باید از او مراقبت کنیم.» گفتم: «دایی عباس که نمی­داند شما چه قدر برای حسین زحمت می­کشید.» مادرم خندید و گفت: «دایی عباس و زن دایی به زیارت خانه­ی خدا رفته­اند.کمک کردن به کسی که برای زیارت می­رود، خداراخیلی خوش­حال می­کند. فرشته­ها هرروز و هرشب تورا می­بینند که با حسین بازی می­کنی، برای او شیر درست می­کنی و مراقب او هستی.» حسین به من نگاه می­کرد و می­خندید. مثل فرشته­ها که به من نگاه می­کردند و می­خندیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 160صفحه 8