هدیهی ماه
مهری ماهوتی
شب بود.
بچهها کلاههای رنگی سرشان گذاشتند. دست زدند و رقصیدند.
مینا خوشحال بود.
چند بار پشت پنجرهی اتاق رفت و به آسمان نگاه کرد ولی از ماه خبری نبود.
بچهها بازی کردند، میوه و شیرینی خوردند ولی ماه نیامد.
بالاخره نوبت خوردن کیک شد، یک کیک گرد و طلایی رنگ، درست شکل ماه.
شمعهای روشن مثل ستارهها روی آن میدرخشیدند.
مینا با یک فوت محکم شمعها را خاموش کرد. بعد یک قاچ خربزهای از کیک ماه برید.
دلش میخواست قاچ کیکش را به ماه نشان بدهد ولی ماه نیامد. مینا دلش گرفت.
صبر کرد تا مهمانی تمام شد. همه رفتند.
مامان و بابا خوابیدند و داداش کوچولو هم خوابید. مینا کنار پنجره نشست و زل زد به آسمان.
کم کم گردی کم رنگ ماه از پشت پردهی نازک ابر بیرون آمد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 214صفحه 4