مجله کودک 08 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 08 صفحه 6

قصة دوست دیو نویسنده : محمدرضا یوسفی باز دیشت مامان و بابا باهم دعوا کردند. من که بیدار شدم، بابا در خانه نبود، مامان هم عصبانی از خانه رفت. من احساس کردم که صاحب خانه هستم و همهچیز مال من است. کتری پر از آب بود و روی اجاق قُل قُل میجوشید. مامان می خواست برایم نبات داغ درست کند که یادش رفت، و هنوز دلم درد میکرد. کتری مثل پیرمردی خُرخُر میکرد و از لولهاش بخار به هوا میرفت. نبات توی لیوان بود و اگر کمی آب جوش روی آن میریختم و میخوردم دل دردم خوب میشد. با ترس و لرز به کتری نزدیک شدم. میخواستم آن را از روی اجاق بردارم که یکدفعه صدای وحشتناکی شنیدم. از لولهی کتری یک دنیا بخار به هوا رفت و از میان بخارها دیوی سر درآورد. دیو با صدای بلند خندید و گفت:«سلام امیر من! سلام سرور من!». از ترس دست و پایم لرزید و زبانم بند آمد و گریهام گرفت. دیو بازهم قاهقاه خندید و گفت: «نترسید امیر من! من غلام و نوکر شما هستم. هر فرمانی بدهید، با جان و دل انجام میدهم. بفرمایید امیر من، چه کار کنم؟». همانطور میترسیدم ، ولی برای آنکه دیو

مجلات دوست کودکانمجله کودک 08صفحه 6