مجله کودک 08 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 08 صفحه 15

کفرم در آمد . این چه وضعی بود؛ اول که برادرم به دنیا آمد، پرستار اول او را بغل می کند و حالا هم به مامان می گوید که اول به او شیر بدهد. من باید یک جوری حساب این پرستار را میرسیدم. مشت و لگد فایده نداشت. دردش نمیآمد . فحش هم که نمیفهمید، یک راه خوب پیدا کردم، پرستار تا مرا بغل کرد که بگذارد روی تخت مامان، من تندی لباسش را خیس کردم، اما پرستار هیچی نگفت. اول فکر کردم که برایش مهم نیست؛ اما بعد که بزرگتر شدم، فهمیدم که بزرگترها برای اینکه از خرابکاری بچهها ، خیالشان راحت باشد، بچهها را با مشما و پنبه، یعنی پوشک میبندند. مامان مرا هم کنارش خواباند و بعد سر دوتاییمان را ناز کرد، بوس هم کرد، من خیلی خوشم آمد؛ ولی برادرم هنوز غر میزد. برای همین مامان اول به او شیرداد. من خیلی اوقاتم تلخ شد. انگار که مامان او را بیشتر دوست داشت. اصلاً کی گفته بود که همیشه برادرم ، اول باشد ، من بغض کردم. برادرم تندو تند شیر خورد و سیر که شد، خوابش برد. بعد مامان او را دمرو خواباند و یواش زد توی کمرش. بعد که یک صدای بیادبی از دهن برادرم بیرون آمد، او را صاف خواباند و خواست به من شیر بدهد. من دهنم را سفت بستم. با مامان قهر بودم و نمیخواستم شیر بخورم، مامان دست کشید روی سرم و گفت: «بخور عزیزدلم، بخور خوشگلم، گشنه می مونیها!». خیلی خوشم آمد، مامان به برادرم فقط گفت: «عزیزم» ، ولی نگفت: «خوشگلم». من هم تندی شروع کردم به شیر خوردن، جای شما خالی، خیلی خوشمزه بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 08صفحه 15