مجله کودک 43 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 43 صفحه 21

لبخند دوست کاشکی جای من و بابام، عوض می­شد! چه خوب می­شد اگر یک روز صبح که از خواب بلند می­شدیم می­دیدم که بزرگ شده­ام، اندازۀ بابام. و بابام کوچک شده است، درست اندازۀ من. آن وقت صبح کلّۀ سحر از خواب بیدارش می­کردم تا برود نان بربری بگیرد و مجبورش می­کردم، از صبح تا شب درس بخواند. حتّی اجازه نمی­دادم برنامۀ کودک ببیند. شبها هم اگر یادش می­رفت مسواک بزند، سرش داد می­کشیدم تا دلم خنک شود. ضمناً منتظر می­شدم تا یک نمرۀ تک بگیرد، آن وقت کاری می­کردم که تا عمر دارد یادش بماند. ولی چون من بابای مهربانی هستم، پدرم را که پسرم شده است، هر شب به پارک و سینما و باغ وحش می­بردم تا از این جور کارها یاد بگیرد. گاهی وقتها هم یک روزنامۀ بزرگ می­گرفتم جلوی صورتم و هر چه مرا می­زد جوابش را نمی­دادم، تا ببیند وقتی به من بی محلّی می­کند، چه مزّه­ای دارد. ولی هر چه پول تو جیبی می­خواست به او می­دادم تا حسابی آدامس و شکلات و پفک بخرد و کیف کند. و بعد همۀ وقتم و همۀ پولم را صرف تفریح پسرم می­کردم و هر وقت قبض آب و برق و تلفن و از این چیزها می­آمد، در این باره از پسرم - یا در حقیقت پدرم - کمک می­گرفتم. و اگر صاحبخانه برای گرفتن اجارۀ خانه و در خانۀ ما را می­زد، به او می­گفتم در این باره فقط با پسرم صحبت کنید. اصلاً این مسایل به من چه ربطی دارد؟

مجلات دوست کودکانمجله کودک 43صفحه 21