مجله کودک 43 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 43 صفحه 29

بغداد هستند. رسم مردم بغداد این است که هر وقت به حرم می­آیند، در بین مردم شیرینی یا شکلات یا خرما پخش می­کنند.)) با شنیدن این حرف، پسرک خوشحال شد و منتظر ماند تا آنها شیرینی هایشان را تقسیم کنند. خیلی زود در جعبه­ها باز شد و هر کسی به رسم تبّرک، از داخل آن شیرینی برمی­داشت. جمعیت به قدری بود که مدّت زیادی طول کشید تا جعبه­های شیرینی به نزدیک پسرک برسد. چند بار دلش خواست بلند شود و زودتر خودش را به آنها برساند ویک شیرینی بردارد، امّا از این کار خجالت می­کشید. بالاخره آخرین جعبه شیرینی هم خالی شد و چیزی به پسرک نرسید. پسر کوچولو غصّه­دار شد و در حالی که آب دهانش را قورت می­داد، به بچّه­هایی نگاه کرد که داشتند شیرینی می­خوردند. پدر هم که نمازش تمام شده بود، در حالی که آرام آرام ذکر می­گفت، با لبخند به چهرۀ پسرک نگاهی کرد و دستی بر سرش کشید. انگار فهمیده بود که پسر کوچولو از چه چیزی غصه­دار شده است. ناگهان سایۀ مردی روحانی بر سرشان افتاد. امام خمینی بود که به طرف آنها می­آمد. پدر با خوشحالی و احترام از جا بلند شد و دست امام را بوسید. پسرک هم خواست همین کار را بکند که چشمش به یک شیرینی در دست امام افتاد. امام با مهربانی خم شد و صورت پسرک را بوسید و گفت: ((بفرمایید، من این شیرینی را برای شما نگاه داشته بودم.)) پسرک خوشحال شد، شیرینی را گرفت و دست امام را بوسید. آن وقت سه تایی با هم از حرم بیرون آمدند. او هرگز مزۀ شیرینی آن روز در حرم امام حسین (ع) و شیرینی بوسه بر دست امام را فراموش نکرد. راستی، کدام یکی شیرین­تر بود؟

مجلات دوست کودکانمجله کودک 43صفحه 29