مجله کودک 56 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 56 صفحه 13

بعد بچه­ها ساکت شدند؛ ولی پیشی یه هی سر و صدا می­کرد که خاله معلم بفهمد. وقتی رفتیم توی راهرو، صدای میو میو پیچید. بعد محمد حسین دوید توی کلاس. ما هم دویدیم. محمد حسین پیشی را گذاشت روی میز خاله معلم. پیشی یه یک کمی ساکت­تر شد. پویا گفت: «حالا یه شعر خوشگل یادش بدیم.» آرش گفت: «یه توپ دارم خوبه، نه؟ محمد حسین گفت: «خب پیشی ریزه میزه، خوب گوش کن تا یاد بگیری، اگر یاد نگرفتی، باید فردا مامانی­ات رو بیاری مدرسه.» بعد پویا گفت: «حالا بگو، یه توپ دارم میو میو.» پیشی یه فقط میو میو­اش را گفت. بعد از توی بیرون، یعنی از توی حیاط هم صدای میو میوی یک گربه آمد. پویا دوباره گفت: «یه توپ دارم میو میو.» بعد ما هم همراهش خواندیم و دست زدیم. خیلی کیف داشت: «یه توپ دارم میو میو، قل قلی یه میو میو، می­زنم زمین میو میو، هوا می­ره میو میو.» ما همین جوری داشتیم به پیشی یه شعر یاد می­دادیم که یکدفعه خاله معلم آمد و گفت: «اِه بچه­ها، شما دارید چی کار می­کنید؟» ما یکدفعه ساکت شدیم؛ ولی پیشی یه ساکت نشد، دوست داشت شعر بخونه، هی میو میو می­کرد. خاله معلم تا آن را دید جیغ کشید و گفت: «وای کی اینو آورده تو کـلاس، کی اینو گذاشته رو میز من؟» ما هیچی نگفتیم. از بیرون هم همین طور صدای میو میو می آمد. خاله معلم دوید توی راهرو هی صدا زد: «آقا محمود، آقا محمود.» وای بعد دیگر آقا محمود آمد که ما را دعوا کند. آقا محمود تا پیشی یه را دید، گفت: «کدوم بچۀ لوسی اینو برداشته آورده اینجا، اگه بفهمم کار کی بوده، گوشش رو می­کشم.» محمد حسین و پویا تندی دست گذاشتند روی گوششـان. آقا محمـود عصبانی گفت: « این چه کاری بود کردید؟ من می­بینم یه گربه اومد، تو حیاط، هی میو میو می­کنه، نگو این وروجک­ها بچه­اش رو ورداشتن و آوردن اینجا.» خاله معلم گفت: «آقا محمود زود ببرش، بعد رو میز منو هم دستمال وایتکسی بکش. من اصلا تحمل گربه رو ندارم.» بعد ما فهمیدیم که خاله معلم خیلی از گربه می­ترسد. آقا محمود پیشی یه را برداشت و برد. بعد خاله معلم گفت: «هر کی بهش دست زده، زود بره دستاشو با صابون بشوره.» آن وقت محمد حسین و پویا دویدند و از کلاس رفتند بیرون. آن وقت من از پنجره آقا محمود را دیدم که پیشی را گذاشت توی باغچه و خودش آمد عقب. بعد یکدفعه­ای مامان پیشی یه آمد و با دندان پشت گردن بچه­اش را گرفت و او را برد. پیشی کوچولو دیگر میو میو نکرد. من یک جوری شدم، فکر کردم، اگر وقتی که مامانی هم می­خواست ما را بغل کند، گردنمان را با دندان می­گرفت، جیغمان در می­آمدوگریه می­کردیم. من که اصلاً دلم نمی­خواهد یک بچه گربه باشم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 56صفحه 13