مجله کودک 56 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 56 صفحه 30

رد شد. برید خدا رو شکر کنید که بهش نزده، باد اون فقط پرتش کرده.» خاله میمون گفت: «همان طور که داشت پای قور قوری را با یک شاخه کوچک و علف می­بست گفت: «موتور دیگه چیه؟» ننه کلاغه گفت: «یک چیزیه که آدما ساختن و سوارش مـی­شن و این ور و اون می­رن، از اون گنده­تر هم دارن، بهش می­گن ماشین.» آقا خرسه گفت: «ننه کلاغه باز قصه گفتی؟» ننه کلاغه گفت: «تو که چیزی نمی­دونی، بهتره حرف نزنی، ننه کلاغه قصه نمی­گه، اون وقتی هم که من داشتم می­گفتم که خیابون جای خطرناکی یه، تو نگذاشتی من حرفم رو تموم کنم. وقتی من تو شهر زندگی می­کردم، چند بار با چشمهای خودم دیدم­که­ماشین­به بچه­های آدما زدو داغونشون کرد. برای چی من شهرو ول کردم و اومدم اینجا. ازبس اونجا این چیزها رو دیدم، اعصابم خرد شد.» خانم قورباغه با عصبانیت گفت: «اگه اون وقتی هم آقا خرسه گذاشته بود ننه کلاغه حرفش رو بزنه، حالا دختر من، این بلا سرش نمی­اومد.» آقا خرسه ناراحت شد و دست پسرش را گرفت و رفت. خاله میمون هم قور قوری را روی یک برگ پهن خواباند و کمی شیرۀ نارگیل به او داد و همگی او را به خانه بردند. چه بهانه­ای بیاورد که ناگهان صدای وحشتناکی توی جنگل پیچید. بچه­ها به شدت ترسیدند و تا خواستند بفهمند که اصلاً از کجاست، چیزی با سرعت از پیچ خیابان پیچید و قور قوری را پرت کرد توی خاکی و دور شد. قور قوری به پشت افتاده بود و فریاد می­زد و گریه می­کرد. خـور خـور در حـالی کــه مـی­لرزید بــالای سـرش رفــت و گفــت: «قور قوری، نمیر، تورو خدا نمیر.» قور قوری جیغ زد: «پام، وای مامان جون پام، پام شکست. اون تمساحه می­خواست منو بخوره، مامان جون کجایی؟» خور خور گفت: «اگـه تو نمیری، من می­رم مامانت رو می­آرم، زود زود می­آم، تو همین جا باش.» بعد تندی دوید و اول پیش آقا خرگوشه رفت و بعد به خانم قورباغه و خاله میمون و آقا خرسه و ننه کلاغه خبر داد. همه با عجله خودشان را به قور قوری رساندند. قور قوری از درد به خودش می­پیچید و گریه می­کرد. خانم قورباغه تا او را دید، توی سرش زد و گفت: «وای بچه­ام، دختر خوشگلم.» قور قوری گفت: «یک تمساح با سرعت از اینجا رد شد و منو پرت کرد، می­خواست منو بخوره.» خُرخُر گفت: «پس چرا نخوردت؟» آقا خرسه گفت: «خیال کرده که تمساح بوده، تمساح که نمی­تونه این قدر از آب دور بشه، تازه اون با هیکل گنده­ش نمی­تونه خوب راه بره، چه برسه به این که بدوه.» ننه کلاغه گفت: «من می­دونم چی شده، من اون پایین­ها، رو یک درخت نشسته بود که دیدم یک موتورسیکلت با سرعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 56صفحه 30