مجله کودک 57 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 57 صفحه 12

داستانهای یک قل، دو قل قصه چهل و چهارم قسمت اول من محمد حسین نیستم! طاهره ابید و ذرت و آب میوه­اش را خورد. فقط بیسکویتش را نگه داشت. شکمش هم حسابی باد کرد. بابایی هم زد روی شکمش و گفت: «نگاه کن، مثل طبل شده.» من هیچی نخوردم، می­خواستم توی مدرسه با آرش مهمـانی بازی کنم. فردا که رفتیم مدرسه، محمد حسین به من گفت: «به من هم خوراکی می­دی، بیام مهمونی؟» من سفت کیفم را گرفتم و گفتم: « نه خیـر، زرنـگی؟! می­خواستی مال خودت را نخوری، نمی­دم.» توی مدرسـه زنگ خورد و رفتیـم کلاس، بعد دوباره زنگ خورد و ما آمدیم توی حیاط. من و آرش هم رفتیم زیر یک درخت نشستیم و همه خوراکی­هایمان را در آوردیـم. لیوان­هایمان را هم آب کردیم. آرش دو تا ساندویچ کوچولو هم آورده بود، ساندویچ نان و پنیر. او میوه هم داشـت، گـردو و کشمش هم آورده بود. خوراکی­هایمان را خوشگل خوشگل گذاشتیم کنار باغچه. خیلی خوش به حالمان بود. آرش گفت: «خب اول چی بخوریم؟» من به خوراکی­ها نگاه کردم، خیلی گشنه­ام بود، گفتم: «اول ساندویچ.» آرش یک ساندویچ به من داد و آن یکی را هم خودش برداشت. تا خواتم ساندویچم را بخـورم، یکدفعه­ای پویـا آمـد و گفت: «هی، محمد مهدی، بدو بیا.» گفتم: «چیه؟ چی کارم داری؟» گفت: «تو بیا، بدو.» گفتم:« خب تو بگو چی کار داری. من حالا نمی­آم، بعد می­آم.» من توی مدرسه، یک دوست داشتم که آرش بود. آرش دوست خودِخودم بود. دوست محمدحسین هم نبود. دوست محمد حسین، پویا بود. صبح­ها که می­آمدیم آمادگی، این آرش و پویا نمی­دانستند که من محمد مهدی­ام و محمد حسین هم محمدحسین!همه­اش عوضی می­گرفتند. آن­وقت من و محمد حسین باید می­رفتیم پیش دوستان خودمان یعنی آرش و پویا، تا آنها بفهمند که ما کی هستیم. اسمهای ما هم از روی پیراهن مدرسه­مان پاک شده بود. آن­روز من و آرش یک عالمه خوراکی برده بودیم مدرسه. دیروزش­به­مامانی گفتم برایم کلی چیز میز بخرد؛ بیسکویت، آدامس، شکـلات، ذرت هـم می­خواستم، آب میـوه هـم می­خواستم. مامانی گفت: «چه خبره؟!» گفتم: «با آرش قرار گذاشتیم که کلی خوراکی ببریم.» مامانی هم گفت: «فقـط امروز می­خرم­ها، خوب نیست این قدر هله هوله بخورین.» بعد رفت هم برای من و هم برای محمد حسین چیزمیز خرید؛ ولی این محمد حسین شکمو، همان دیروز، شکلات

مجلات دوست کودکانمجله کودک 57صفحه 12