مجله کودک 57 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 57 صفحه 28

قسمت دوم جنگل پردردسر وقتی می مو ترسید یلدا شرقی شدی؟» می­مو گفت: «من باید برم اون ور جنگل ، نارگیل بیارم؛ ولی می­ترسم از خیابون رد بشم.» همان موقع ننه کلاغه، از روی شاخۀ درخت سپیدار، چیزی را دید که با سرعت ازآن دورها می­آمد، ننه کلاغه دادزد: «خُر خُر، بدو این ور که داره ماشین می­آد.» اما خُرخُر زد زیر خنده و گفت: «خب من وایسادم که ماشین بیاد، بعد بزنمش.» ماشین داشت نزدیکتر می­شد، ننه کلاغه باز داد زد: «بپر این ور بچۀ نادون، الان داغونت می­کنه.» خُرخُر دستهایش را به کمرش زد و وسط خیابان ایستاد. صدای ماشین نزدیک و نزدیکتر شد. مـی­مـو که از تـرس می­لرزید، داد زد: «الان کشته می­شی، خُرخُر.» اما خُرخُر اصلاً محل نمی­گذاشت. ناگهان ماشین از دور دیده شد که به سرعت به طرف خُرخُر می­آمد تا خرخر آن را دید، فریادی کشید و مثل باد پرید توی خاکی و با هیکل تپل و سنگینش لا به لای درختها دوید و ناپدید شد. می­مو هم اصلاً نفهمید که چه جوری خودش را بالای می­مو ، بچۀ خاله میمون می­خواست از این طرف جنگل برود آن­طرف جنگل ونارگیل بچیند، اما می­ترسید، آخرآدمها وسط جنگل، خیابان­کشیده بودند. می­مو می­ترسید از خیابان رد بشود، می­ترسید مثل آن دفعه قورقوری، دختر خانم قورباغه داشت توی خیابان بازی می­کرد ویکدفعه یک­موتور او را پرت کرد. الا هم یک ماشین بیاید واورا پرت کند روی یک درخت. همان طور که می­مو سر خیابان ایستاده بود، یکدفعه خُر خُر، پسر آقاخرسه را دید که به طرفش می­آمد. خُرخُر گفت: «تو داری چی کار می­کنی؟» می­مو گفت: «می­خوام برم اون طرف تا نارگیل بچینم؛ اما می­ترسم.» خُرخُر گفت:« ترسو! از چی می­ترسی؟» می­مو گفت: «مگه قور قوری یادت نیست که پاش شکست.» خُرخُر گفت: «قور قوری خیلی ناز نازی یه، خیلی هم لاغر و مردنی یه.» می­مو گفت: «نه خیر ربطی به اون نداره، ننه کلاغه هم گفت که خیابون خطر داره.» خُرخُر رفت وسط خیابان و گفت: «اگه یک موتور یا یک ماشین بیاد، من چنان لگدش می­زنم که خرد و خمیر بشه.» همان موقع ننه کلاغه که داشت­آن­طرف­ها پرواز می­کرد، چشمش به می­مو و خرخر افتاد و به زور به طرف آنها پرواز کرد و روی پایین­ترین شاخۀ درخت سپیدار نشست و گفت: «اِه خُرخُر، بیا این ور از تو خیابون.» می­مو گفت: «سلام ننه کلاغه، خوب شد که اومدی.» خُرخُر گفت: «من می­خوام تو خیابون وایسم و تا یک ماشین اومد له و لورده­ش کنم.» ننه کلاغه گفت: «بیا این ور بچه، مگه از جونت سیر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 57صفحه 28