مجله کودک 62 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 62 صفحه 28

قصّۀ هفتم چنگل­پردردسر بازیگوشی در اتومبیل یلداشرقی آقا خرسه کم کم رانندگی یاد گرفت و هر ازگاهی به جای عمو زحمتکش پشت فرمان می­نشست. البته عمو زحمتکش جرأت نمی­کرد ماشین را تنهایی دست آقاخرسه بسپارد، خودش هم کنارش می­نشست و توی جنگل مسافرکشی می­کردند. تنها مشکل آقا خرسه شکمش بود که هی به فرمان می­چسبید. آن روز صبح که آقا خرسه و عمو زحمتکش سوار ماشین شدند و راه افتادند، بین راه خاله میمون و می­مو را دیدند که کنار خیابان ایستاده بودند. خاله میمون دست می­مو را سفت گرفته بود تا این طرف وآن طرف ندود. آقا خرسه آنها را که دید، محکم پا را روی ترمز فشار داد و ماشین قیژ بلندی کرد و ایستاد. عمو زحمتکش گفت: «یواش بابا،این جوری که دو روزه ماشین داغونه.» خاله میمون بعد از سلام و احوالپرسی در عقب را باز کرد و اول می­مو را سوار کرد و بعد هم خودش سوار شد. خاله میمون وقتی آقا خرسه را پشت فرمان دید، توی دلش خالی شد و ترس برش داشت که نکنه آقاخرسه خوب رانندگی بلد نباشد و تصادف کند. می­مو هم که رانندگی کردن آقاخرسه برایش جالب بود، بلند شد و دست درازش را پشت صندلی راننده انداخت و سرش را دم گوش آقا خرسه برد و گفت: «عمو خرسه،منم می­خوام رانندگی یاد بگیرم.» خاله میمون دست او را گرفت و کشید تا او را روی صندلی بنشاند. می­مو سفت صندلی را گرفت و باز گفت: «عمو خرسه،خُرخُر هم بلده رانندگی کنه؟» آقا خرسه گفت: «نه خیر، رانندگی که کار بچه­ها نیست.» عمو زحمتکش گفت: «اصلاً فکر رانندگی رو نکن، رانندگی کار آدم بزرگهاست.» می­مو گفت: «ولی عمو خرسه که آدم نیست.» عمو زحمتکش گفت: «منظورم اینه که کار بزرگهاست.» می­مو خم شد روی شانۀ آقا خرسه و گفت: «من از فرمونش خیلی خوشم می­آد که هی می­چرخه. اگه می­شد روش بشینم و تاب بخورم، خیلی کیف می­داد.» می­مو هی دستش را می­برد طرف فرمان آقاخرسه که کلافه شده بود و خوب نمی­توانست فرمان را بگیرد و کنترل کند، گفت: «اِه می­مو برو درست بشین سرجات، حواس منو پرت می­کنی؟» خاله میمون،می­مو را گرفت کنار دستش نشاند و گفت: «می­مو بچۀ بدی شدی­ها.دیگه با خودم نمی­آرمت.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 62صفحه 28