مجله کودک 62 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 62 صفحه 10

داستان­های یک­قل،دوقل آقای رانندۀ سیبیلو قسمت چهل و هشتم طاهره ایبد خاله معلم می­خواست ما را ببرد پارک. آن روزی ما کلی خوراکی خریدیم. بیسکویت خریدیم، لواشک خریدیم، پف فیل هم خریدیم. توی کلاس آمادگی هی ما می­گفتیم: «خاله کی می­ریم، کی می­ریم؟» هی خاله معلم هم می­گفت: «صبر کنید مینی­بوس بیاد، می­ریم.» بعد یک مینی­بوس آبی آمد که یک آقای راننده داشت. آقای راننده یک سیبیل کلفت هم داشت. همه بچه­ها می­خواستند اول بروند توی مینی­بوس. من هم می­خواستم اول بروم، محمدحسین هم می­خواست اول برود، آن وقت خاله عصبانی شد و داد زد: «یکی،یکی، چه خبره، نمی­برمتون­ها.» ولی ما باز هم گوش نکردیم از پلۀ مینی­بوس رفتیم بالا. از بس سر و صدا راه انداخته بودیم، آقای راننده اخم کرد و داد زد: «چه خبره بچه­ها، چرا سر و صدا می­کنید؟» پوریا گفت: «مگه شما ناظمید؟» خاله معلم گفت: «هیس! بچه­ها!» بعد من و پوریا و محمد حسین، سه­تایی نشستیم روی دو تا صندلی، روی همان صندلی­هایی که پشت سرآقای رانندۀ سیبیلو بود. بچه­های دیگر هم سه­تایی نشستند روی صندلی­ها. من و محمد حسین و پوریا هی یکدیگر را هل می­دادیم و می­خندیدیم. خاله معلم هم هی می­گفت: «بچه­ها، آرومتر.» ولی هیچ­کس،هیچ کس گوش نمی­داد. بعد آقای رانندۀ سیبیلو ماشین را روشن کرد و راه افتاد. من هی به فرمان نگاه می­کردم و هی به دنده نگاه می­کردم. یکدفعه دو تا از بچه­ها آواز خواندند و بعد هم بقیه بچه­ها همراهش خواندند: خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو می­دانم دست بزنم من پا بکوبم من جوانم آن وقت هی بچه­ها دست زدند و هی پا زدند. ولی من نمی­زدم.آواز هم نمی­خواندم. من همه­اش به دنده نگاه می­کردم. آقا سیبیلو یک بار دنده را می­زد جلو و می­زفت و بعد آن را هل می­داد عقب و آن وقت ماشین تندتر می­رفت. من خیلی دلم می­خواست دنده عوض کنم، اصلاًدلم می­خواست رانندگی کنم. وقتی که آقا سیبیلو حواسش به خیابان بود، من

مجلات دوست کودکانمجله کودک 62صفحه 10